کاشف رمز فردا
كاشف رمز مكاشفات "اي
كليات كشف رمز مكاشفات اي
نخست هویت کاشف رمز مکاشفات ای. در بيشتر مكاشفات، علاوه بر توصيف صحنههاي مشاهده شده، بخشي به تفسير معناي آنها اختصاص يافته است. اين خصيصه در مكاشفات عهد عتيق و جديد ديده ميشود. در كتاب دانيال نبي چنين آمده است: «اما روح من دانيال در جسدم مدهوش شد و رؤياهاي سرم مرا مضطرب ساخت و بيكي از حاضرين نزديك شده حقيقت اين همه امور را از وي پرسيدم و او بمن تكلم نمود تفسير امور را براي من بيان كرد. كه اين وحوش عظيميكه (عدد) ايشان چهار است چهار پادشاه ميباشند كه از زمين خواهند برخاست.» (دانيال، بابهفتم، آيات 15 ـ 17) جايي ديگر: «و چون من دانيال رؤيا را ديدم و معني آنرا طلبيدم ناگاه شبيه مردي نزد من بايستاد. و آواز آدميء را از ميان اولاي شنيدم كه ندا كرده ميگفت اي جبرائيل اين مرد را از معنيء اين رؤيا مطلع ساز... اما آن قوچ صاحب دو شاخ كه آنرا ديدي پادشاهان ماديان و فارسيان ميباشند و آن بز نر ستبر پادشاه يونان ميباشد...» (دانيال، باب هشتم، بخشي از آيات 15 ـ 21) در مكاشفهيوحنا نيز ذكر شده است: «و يكي از پيران متوجه شده بمن گفت اين سفيدپوشان كيانند و از كجا آمدهاند. من او را گفتم خداوندا تو ميداني
مرا گفت ايشان كساني ميباشند كه از عذاب سخت بيرون ميايند و لباس خود را بخون بره شست و شو كرده سفيد نمودهاند.» (مكاشفه يوحنا، باب هفتم، آيات 13 ـ 14) اما در پيشگوييهاي نستراداموس، تفاسير مكاشفات همراه آنها نيست و سالها بعد توسط پژوهشگران و مفسران تفاسير و تأويل برخاسته از آنها نوشته شده است. در مكاشات اي، پس از هر مكاشفه، كشف معنا و تفسير آنآمده است، ولي نه تفسير تصاوير و توصيف مشاهدات، بلكه تحليل معناي نهفته در آنها. كشف رمز مكاشفات نيز در مكاشفات پيشين به همراهشان نيامده است و سالها پس از آنها، توسط برخي محققان و رمزگشايان نگاشته شده است. در مكاشفات اي، كاشف رمز مكاشفات، پس از آنها، ولی به همراه آنهاست و مكاشفات اي، در جايي موضوع شناسايي و سوژه است و در جايي ديگر، خود فاعل شناسايي و شناسنده است; چرا كه از عهد مدرن به بعد (كه مكاشفات اي به عهد پسامدرن به بعد اختصاص دارد)، مكاشفات به "خودآگاهي" ميرسد، از اين روي بايد "خود"، "موضوع" و "فاعل شناسايي" باشد
اما نام مکاشفات. کسانی که به اندازه کافی با ترجمه متون از زبانی به زبان دیگر آشنایی داشته باشند، به روشنی می دانند که وقتی واژه ای از زبانی به زبانی دیگر ترجمه می شود، تغییراتی می کند. نوع تغییر بسته به علل مختلفی می تواند صورت گیرد. کم و کیف آواها و واجها در زبانهای مختلف، نحوه تلفظ آنها، نحوه نگارش شان و حتی اشتباهات صرفی و نحوی و کاتبان...، از این روی دو حرف انگلیسی ای و آی وقتی به زبانی دیگر وارد شود، ممکن است نه به گونه ای منفرد، بلکه به مثابه یک کلمه شناسایی شوند. بنابراین با تلفظ ای به کار روند. اما چرا نگارنده چنین تاٌکیدی بر قلب آنها دارد. پیش از همه، به سبب این که چنان که در ابتدای مکاشفات ای آورده، آنها به معانی ای در زبان فارسی عطف می کنند که مشخصاً مدنظر نگارنده است، همچون حرف ندا در زبان فارسی و...، و همین طور اشاره به تغییر واژگان در برخی از مکاشفات پیشین دارند و بدین روی آن را بازآفرینی می کنند، ولی این بار به گونه ای معکوس، آن گونه که صورت واژگان قربانی معنای آن می شود، نه برعکس.
در مكاشفات پيشين، كساني كه ناقل و نشان دهنده مكاشفات هستند، موجوداتي عجيب و غريب يا فرشتگان و ارواحاند كه در رؤياها يامراسمي مذهبي يا تجاربي مافوق طبيعي، مكاشفات را به پيامبران يا اشخاص مذهبي يا پيشگويان القاء ميكردند، اما در مكاشفات اي،اين حامل و ناقل، هوش مصنوعي، يعني حاصل آفرينش دستاوردهاي دانش و تكنولوژي بشر است. آن از اشخاص واقعي يا متافيزكي به شخصيتي مجازي بدل ميشود; چراكه دنياي عهد پس از پسامدرن، "مجازي" است. هنگامي كه مكاشفات اي، هوش مصنوعي را گزارش ميكند، مديوم دنياي مجازي سينماست و وقتي به آثاري ديگر عطف ميكند، گستره رسانهاي است كه از بينزباني استفاده ميبرد. زيرا گستره عهد پسامدرن رسانه و زبانش، بينزباني است
از سويي ديگر، دانش و تكنولوژي نهفته در هوش مصنوعي هر گونه عجايب نهفته در مكاشفات را از ديد دنيايي ميبيند كه بسيار از دانش و تكنولوژي كنوني فراتر است و بدين معنا فراسورونده است. از سويي ديگر، مكاشفات با توسل به دانش و تكنولوژي از خرافاتو اوهام نيز دور ميمانند; آفتي كه به مرور زمان دامنگير مكاشفات شده و دست خوش تحريفشان ساخته است. اين موضوع هنگامي برجستهتر مينمايد كه توجه كنيم، پيش از اين عمدتاً مكاشفات در تضاد با دانش روز شناخته ميشدند، ولي اينك در مكاشفات اي، اين دانش و تكنولوژي است كه آن را ميآفريند!؟
در مكاشفه يوحنا، گزارش مكاشفه با صدايي بلند آغاز ميشود.«... و از عقب خود آوازي بلند چون صداي صور شنيدم.» (مكاشفهيوحنا، باب اول. بخشي از آيه 10). «بعد از اين ديدم كه ناگاه دروازه در آسمان باز شده است و آن آواز اولرا كه شنيدم بودم كه چون كرنا با من سخن ميگفت ديگر باره ميگويد باينجا صعودنما تا اموري را كه بعد از اين بايد واقع شود بتو بنمايم.» (مكاشفه يوحنا، باب چهارم، آيه1). در بخشي از كتاب حزقيال آمده است:«... و آواز قائليرا شنيدم. كه مرا گفت اي پسر انسان بر پايهاي خود بايست تا با تو سخن گويم.<(كتاب حزقيال، باب اول، آيه 28 و باب دوم، آيه 1) و در جايي ديگر: «و چون ميرفتند من صداي بالهاي آنها را مانند صداي آبهاي بسيارمثل آواز حضرت اعلي و صداي هنگامه را مثل صداي فوج شنيدم... »(حزقيال، باب اول، بخشي از آيه 34). در كتاب دانيال نبي نيز چنين ذكر شده است: «و آواز آدمي را از ميان اولاي شنيدم كه ندا كرده ميگفت اي جبرائيل اين مرد را از معنيء اين رؤيا مطلع ساز.» (دانيال، باب هشتم، آيه 16). در مكاشفات اي، اين صدا نيز مجازي ميشود. صدايي از تمامي دورانها كه ما را فرا ميخواند! از واژهي تاريخ استفاده نميشود; چرا كه به عصر پيش از تاريخنويسي، يعني دوران اسطورهسازي و افسانهپردازي نيز مربوط ميشود. تأويلهاي متكثري نيز از اين ندا برميخيزند. تأويلهايي همچون نداي مكاشفات گذشته كه ما را به آن عرصه دعوت ميكند; فراخوان دانش ديروز تا امروز با نگاه به فردا; فريادي كه حكايت از نياز به مكاشفاتي در عصر كنوني و معاني آفريده شده در مكاشفات دارد و
...
برداشت متداول در مورد مكاشفات و پيشگوييها، آن است كه تحقق آنها قطعي است. اما مكاشفات اي، در همين جا تأويلي كاملاً متفاوت از اين باورهاي عاميانه دارد. مكاشفات اي ميگويد تمامي مكاشفات تنها حالتهاي محتمل و آيندههاي ممكن را بر مينمايند.اين انتخاب انسانهاست كه تعيين ميكند كدام يك از آن حالتهاي محتمل به وقوع به پيوندند. اين تأويل نه تنها تناقض جبر و اختيار وسرنوشت و انتخاب را حل ميكند، بلكه تناقضات ديگري را نيز در مكاشفات پيش از خود توضيح ميدهد. با رجوع به مكاشفات و پيشگوييها در خواهيد يافت كه علاوه بر اين كه بسياري از وقايع آينده به گونهاي اعجاب برانگيز توسط آنها توصيف شده از برخي مكاشفات نيز سخن رفته كه هرگز به وقوع نپيوستهاند!؟ ناباوران به مكاشفات، اين پيشبينيها را دليلي برعدم صحت مكاشفات ميدانند، در حالي كه قادر نيستند تشريح كنند، پس چگونه بسياري از وقايع ديگر به گونهاي دقيق در مكاشفات توصيف شده و به وقوعپيوسته است. از سويي باورمندان جزمانديش مكاشفات، اين تناقض را به حساب آن نوشتهاند كه اين وقايع در آينده به وقوع خواهند پيوست و يا قبلاً جايي تحقق يافتهاند كه ما از آن بياطلاعايم. ولي مكاشفات اي ميگويد كه وقايع تحقق نيافته مكاشفات، شامل آيندههاي محتملي هستند كه بشريت با انتخاب ديگري، آنها را به واقعيت بدل نساخته است. از اين روي مكاشفات نه وقايعي قطعي، بلكه حالاتي محتملاند كه برخي از آنها با انتخاب انسانها هرگز به وقوع نخواهند پيوست. تنها اين تأويل است كه هر دو پارادوكس ناباوران و باورندان جزمانديش را تشريح ميكند. در كتاب يونس نبي آياتي يافتم كه با تأويل مذكور همخواني داشت. پس بد نيست خوانندگان نيز آن را دريابند: «پس كلام خداوند بار دوم بر يونس نازل شده گفت. برخيز و به نينوي شهر بزرگ برو و آن وعظ را كه من بتو خواهم گفت بايشان ندا كن. آن گاه يونس برخاسته برحسب فرمان خداوند به نينوي رفت و نينوي شهر بسيار بزرگ بود كه مسافت سهروز داشت. و يونس بمسافت يك روز داخل شهر شده بندا كردن شروع نمود و گفت بعد از چهل روز نينوي سرنگون خواهد شد. ومردمان نينوي بخدا ايمان آوردند و روزه را ندا كرده از بزرگ تا كوچك پلاس پوشيدند. و چون پادشاه نينوي از اين امر اطلاع يافت از كرسي خود برخاسته رداي خود را بركند و پلاس پوشيده بر خاكستر نشست... كيست بداند كه شايد خدا برگشته پشيمان شود و از حدتخشم خود رجوع نمايد تا هلاك نشويم. پس چون خدا اعمال ايشانرا ديد كه از راه زشت خود بازگشت نمودند آنگاه خدا از بلائيكه گفته بود كه بايشان برساند پشيمان گرديد و آنرا بعمل نياورد. اما اين امر يونسرا بغايت ناپسند آمد و غيظش افروخته شد. و نزد خداوند دعا نموده گفت آه اي خداوند آيا اين سخن من نبود حينيكه در ولايت خود بودم و از اين سبب بفرار كردن بترشيش مبادرت نمودم زيراميدانستم كه تو خداي كريم و رحيم و دير غضب و كثير احسان هستي و از بلا پشيمان ميشوي. پس حال اي خداوند جانم را از من بگير زيرا كه مردن از زنده ماندن براي من بهتر است... و يهوه خدا كدوئي رويانيد و آنرا بالاي يونس نمو داد تا بر سر وي سايه افكنده او را از حزنش آسايش دهد و يونس از كدو بينهايت شادمان شد. اما در فرداي آن روز در وقت طلوع فجر خدا كرمي پيدا كرد كه كدو را زد وخشك شد. و چون آفتاب برآمد خدا باد شرقي كرم وزانيد و آفتاب بر سر يونس تابيد به حديكه بيتاب شده براي خود مسئلت نمود كه بميرد... خداوند گفت دل تو براي كدو بسوخت كه براي آن زحمت نكشيدي و آنرا نمو ندادي كه در يك شب بوجود آمد و در يك شب ضايع گرديد. و آيا دل من بجهه نينوي شهر بزرگ نسوزد...» كتاب يونس نبي، بخشهايي از باب سوم و چهارم از آيات 1 تا11
كشف رمز نخست
در كتاب دانيال نبي در عهد عتيق كه به همراه كتاب حزقيال نبي، آنها را بايد مكاشفاتي دانست كه در عهد عتيق نازل شده و وقايعي را كهبه عهد جديد (عهد اخلاقيات) موسوماند، پيشبيني ميكنند، موجوداتي شبيه حيوانات توصيف ميشوند. «...ديدم كه ناگاه چهار بادآسمان بر روي درياي عظيم تاختند و چهار وحش بزرگ كه مخالف يكديگر بودند از دريا بيرون آمدند. اول آنها مثل شير بود و بالهايعقاب داشت...» (دانيال، باب هفتم، بخشي از آيات 2 تا 4) در كتاب حزقيال نبي نيز آمده است: «و از ميانش شبيه چهار حيوان پديد آمدو نمايش ايشان اين بود كه شبيه انسان بودند.» (حزقيال، باب اول، آيه 5). مكاشفات اي از يك سو، بيان اين نحوه نگاه را بازآفريني ميكند، از سويي ديگر با قرار دادن روباتهاي شبيه انسان به جاي آنها، به نوعي دگرآفريني آنها به شمار ميرود. جمله «موجوداتي يه سردو گوش» نيز داراي رمزي است. در مكاشفات موجوداتي عجيب و غريب به كرات توصيف شده اند. «و هر يك از آنها چهار رو داشت وهر يك از آنها چهار بال داشت.» (حزقيال، باب اول، آيه 6) «...صورت آنها مانند شعلههاي اخگرهاي آتش افروخته شده مثل صورت مشعلها بود...» (حزقيال، باب اول، بخشي از آيه 13). «بعد از آن نگريستم و اينك ديگري مثل پلنگ بود كه بر پشتش چهار بال مرغداشت و اين وحش چهار سر داشت و سلطنت به او داده شد.» (دانيال، باب هفتم، آيه 6). در مكاشفه اول اي، عبارت «موجوداتي يه سردو گوش»، در زبان فارسي، هم در سطح فرم اشاره به چيزي غريب دارد ـ كه در قصههايي كه براي كودكان تعريف ميكنند، گاه از اين موجودات نام ميبرند ـ و هم معناي آن چيزي غريب نيست، چون آنها همچون انسان داراي يك سر دو گوش هستند، اين عبارت هم بهروباتها اشاره دارد، هم به كنايه ميگويد كه اعجاب مكاشفات در ظاهر آنها نيست، بلكه در معناي آنهاست. حزقيال و دانيال نيز آنچه را بيان ميكنند تنها تشبيهاتي براي توصيف موجوداتي است كه وراي مشاهدات متداول آنها بوده است: «و آن حيوانات مثل صورت برق ميدويدند و برميگشتند. و چون آن حيواناترا ملاحظه ميكردم اينك يكچرخ بپهلوي آن حيوانات براي هر روي آن چهار به زمين بود. وصورت چرخها و صنعت آنها مثل منظر
زبرجد بود و آن چهار يك شباهت داشتند و صورت و صنعت آنها مثل چرخ در ميان چرخ بود.» (حزقيال، باب اول، آيات 14 ـ 16) از اين روي اگر در آنجا نيز بحث از اعجاز يا دانش تكنولوژي برتر است، به خاطر آن است كهمعجزات را نيز در نهايت با قانوني علمي ميتوان توضيح داد; چراكه آنها نيز فاقد علتي نيستند و معادلات يا نامعادلات خود را دارا هستند. مكاشفات اي، به نوعي بازآفريني آنهاست با كمك دانشي كه امروز در اختيار داريم. بنابراين مكاشفات اي از اين طريق برخلاف مكاشفات گذشته، نسبت به آنها "خودآگاهي" مييابد
در مكاشفات اي، منظور از «الف دات يا» ـ عبارتي كه در آغاز مكاشفه نخست آمده است ـ همان هجي "اي" يعني هوش مصنوعي است،اما تكواژ "دات" به آن هويتي جديد داده است. آن معرف عصر پسامدرن است (كلمهاي كه كاربران اينترنت بسيار با آن برخورد دارند). ازسويي الف و يا در مكاشفات يوحنا به دفعات به كار رفته است. "من هستم الف و يا." (مكاشفه يوحنا، باب اول، بخشي از آيه 8) «...و ازعقب خود آوازي بلند چون صداي صور شنيدم. كه ميگفت من الف و يا و اول و آخر هستم.» (مكاشفه يوحنا، باب اول، بخشي از آيات10 تا 11) «باز مرا گفت تمام شد من الف و يا و ابتداء و انتهاء هستم.» (مكاشفه يوحنا، باب بيست و يكم، بخشي از آيه 6) در تمامي اين موارد، تأكيد آنها بر اين نكته است كه تماماً و كاملاً هر چه را كه ضروري بوده در مكاشفه بيان شده است. در مكاشفات اي، اين تأويل اول و آخر و بيان كامل چيزهاي ضروري، معنايي ديگر مييابد; جايي كه در مكاشفه هشتم ميگويد كه اول منم، اما آخر شماييد. اين گزارهي مكاشفه، اشاره به همان قانون احتمالات در مكاشفات به همراه اختيار و انتخاب انسانها در تحقق شان دارد. از اين روي با مكاشفات اي آغاز، ولي با "انتخاب انسانها" پايان پذيرفته و كامل ميشود
كشف رمز دوم
ضربان "ديدم، ديدم" در مكاشفات اي، طنين مكاشفات پيشين است در گشايش آن. در مكاشفهي دوم، كسي كه سنگ اول را پرتاب ميكند، باعث نجات جان انساني ميشود; درست عكس تصويري كه در عهد جديد وجود دارد. در آنجا كسي كه سنگ اول را به سوي زني ميكوبد كه متخلف شمرده ميشود، با ممانعت مسيح مواجه ميشود و او از همه ميخواهد، آن كسي كه گناه نكرده است سنگ اول را پرتاب كند. در آنجا پرتاب سنگ يك جنايت است، در حالي كه هوش مصنوعي با دگرآفرينياش ميگويد، جايي هست كه پرتاب سنگ مانع از جنايتي ميشود، پس جايز خواهد بود; چرا كه اين معناي كنشهاي ماست كه درستي يا نادرستي اعمالمان را به ثبوت ميرساند.
كشف معناي دوم نيز به مبحث جديدي در عرصهي زندگي انسانها تعلق دارد. پس از حقوق انسانها، حيوانات و طبيعت، اكنون حقوق روباتها و ماشينهاي انساننما مطرح ميشود! روباتهايي كه داراي قدرت تفكر، احساس و توان تشكيك و مهمتر از همه، قدرت انتخاب به گونهاي مستقل هستند
كشف رمز سوم
در مكاشفهي سوم جستجو آغاز ميشود. بحران هويت در مكاشفهي سوم ناشي از معضلي در عهد پسامدرن است كه به عهد پس از آن كشيده ميشود; معضل فروپاشي خانواده در بسياري از جوامع. ديدن خرس در اين مكاشفه، بازآفريني لفظ آن در مكاشفات پيشين و دگرآفريني معناي آن در مكاشفات اي است. چرا كه آن از حيواني وحشي در كتب مكاشفات پيشين، به دوستي همراه براي كودك انسان در مكاشفات اي بدل شده است
كشف رمز چهارم
مكاشفهي چهارم اصلي را نشان ميدهد كه در كتب مكاشفات پيشين ناديده گرفته شده بود. در مكاشفات پيشين، آنچه ناگوار است در اوج معنايافتگي بروز ميكند. ظلمي آشكار ميشود، پيروزي و شكستي رقم ميخورد، موجودي با ارزش قرباني ميشود و معناهايي از اين دست. در مكاشفهي چهارم از مكاشفات اي، پوچي، يعني نقطهي مقابل معناست كه بحرانآفرين است. پوچي ناگهاني پندارهها و ارزشهايي كه تمامي تلاشهاي انساني را معنادار ميساخت، عارض ميشود و حتي گذشته را نيز آفت زده كرده و سپس تهي ميسازد. مادري اثيري به نشاني ظاهري تقليل يافته و پري مهرباني كه برآورندهي آرزوهاست، در حد آرم يك كارخانه (كارخانه از نمادهاي دنيايمدرن است) تقليل مييابد. چنين است بحران اعظم در مكاشفات اي. تنها ورد معناست كه امكان گذر از آن را فراهم ميآورد
کشف رمز پنجم
مكاشفهي پنجم همچون بيشتر مكاشفات اي، مدام از روباتها و انساننماها و وقايع و بحرانهاي آنها سخن ميگويد. حتي لفظ كودك كه در آن مدام به كار رفته در حقيقت به يك روبات انساننما اطلاق ميشود. در مكاشفات عهد عتيق، اين شخصيتها، موجوداتي افسانهاي و اساطيري هستند. در مكاشفات عهد جديد (اخلاقيات)، آنها اشخاصي اخلاقي يا ضد اخلاقياند; ابرانسانها. در عهد رنسانس اين آثار هنري هستند كه شخصيتهاي نقشآفرين بودند. در عهد عقلانيت (روشنگري) صور مثالي و مفاهيم، به عنوان موضوعهايي محوري معقول ميگردند. در حالي كه در عهد مدرن، تصاوير و شخصيتها و ستارگان سينمايي هستند كه بر آن پرده سايه مياندازند. در عهد پسامدرن، اين "رسانهها، كامپيوترها و شبكهها" هستند كه شخصيت اصلي مكاشفات خواهند بود. كامپيوتر نيز كه يكياز نمادهاي دنياي پسامدرن است، نقش راهنما را بازي ميكند. انباشتي از دانش و تكنولوژي جديد كه به صورت جديدي دوباره به انسان عرضه ميشود. در دنياي پس از پسامدرن اين روباتها هستند كه شخصيت كليدي مكاشفات را ميسازند. از اين روي مدام در مكاشفات اي ديده ميشوند
كشف رمز ششم
مكاشفات اي تنها داراي معضل و بحران نيست، بلكه بنبستي نيز دارد. بنبست آن در مكاشفه ششم قفل ميشود. در مكاشفه ششم، نقص بزرگ واقعيت خود را عيان ميسازد. جهاني كه مكفي نيست و انسان را در باتلاق خود گير مياندازد. در اين مكاشفه، خود كاشف نيز در ميان مكاشفات گير افتاده و از آنها متأثر ميشود. بازآفريني همين گيرودار را ميتوان در مكاشفات پيشين يافت. در مكاشفات دانيال، اين گونه آمده است: «و او مرا گفت اي دانيال مرد بسيار محبوب كلاميرا كه من بتو ميگويم فهم كن و بر پايهاي خود بايست زيراكه الان نزد تو فرستاده شدهام و چون اين كلامرا بمن گفت لرزان بايستادم.» (دانيال، باب دهم، آيه 11) در مكاشفه يوحنا نيز مرقوم است:« و من بشدت ميگريستم زيرا هيچكس كه شايسته گشودن كتاب يا خواندن آن يا نظر كردن
بر آن باشد يافت نشد.» (مكاشفه يوحنا، باب پنجم، آيه 4) اين بنبست به گونهاي مرتفع ميشود كه قابل انتظار نيست! با به پايان رسيدن همه چيز و آغازي جديد!؟
كشف رمز هفتم
جملهي نخست مكاشفهي هفتم، "هنگامي كه به هوش آمدم، شنيدم كه بشريت از بين رفت!؟" دال بر آن است كه كنترل احساسات كاشف در مكاشفهي ششم، احتمالاً به بيهوش شدن او انجاميده است و خواننده نيز آن سكوت را تا آغاز مكاشفهي هفتم تجربه كردهاست. اما پارادوكس غريب در آن جمله اين است: اگر بشريت مرده است، پس آن كه بيدار ميشود، چه كسي است و چگونه با از ميانرفتن بشريت او زنده بيدار شده و همچنان زنده است!؟ اگر به خاطر داشته باشيم در انتهاي مكاشفه ششم، او با مكاشفه همراه شده و از آن متأثرشده است، پس ممكن است در آن تجربه، خودش نيز تمام شده باشد! يا شايد آن هوشياري در قالبي ديگر متجلي شده و به دنيايي ديگر منتقل شده است! يا شايد راوي اكنون وقايعي را ميبيند كه در آينده براي بشر و او اتفاق خواهد افتاد!؟
در كشف معناي مكاشفه ششم، كاشف پرده از رازي بر ميدارد كه حكايت از آن دارد، خود در تجربه يخ زدن و نابودي شريك بوده است.او از آن منجلاب و بندي كه در مسخ انسان به وقوع ميپيوندد، به عنوان دليلي جهت مرگ بشريت و از ميان رفتن تمدنش ياد ميكند. آن به تأويل خود، علت انقراض بسياري از تمدنها را كه چه در مكاشفات آمده و چه نيامدهاند، تشريح ميكند
كشف رمز هشتم
ديدن موجودات يا پديدههايي كه در مكاشفات متداول است، در مكاشفه هشتم پديدار ميشود، ولي آنها چيزي بين انسان و روبات، اما فراتر از آنها هستند. مكاشفه يوحنا، باب بيست و يكم اين گونه آغاز ميشود: «و ديدم آسماني جديد و زميني جديد چونكه آسماناول و زمين اول درگذشت و دريا ديگر نميباشد.» (مكاشفه يوحنا، باب بيست و يكم، آيه 1) مكاشفهي هشتم به جاي آن، جمله ذيل راميگنجاند: «ديدم تمدني جديد! يا شايد زندگي و حتي دنيايي جديد». تا آن نو شدن را علميتر، ملموستر و زمينيتر تأويل كرده باشد.
در جايي از مكاشفات نازل شده بر حزقيال، او چنين توصيف ميكند: «و چون آن حيوانات ميرفتند چرخها در پهلوي آنها ميرفت و چونآن حيوانات از زمين بلند ميشدند چرخها بلند ميشد.» (حزقيال، باب اول، آيه 19) در حالي كه مكاشفه هشتم موجوداتي را كه توصيف ميكند، رفتنشان نوعي حركت مجازي است، چون كه آنها به آيندهي بشريت گام ميگذاشتند. اين تأويل مكاشفه را از شرحي تصويروار به تأويلي مجازي ارتقاء ميدهد. با جمله «در عين حالي كه به تخيلات و آرزوهاي گذشته وي نظر داشتند»، نه تنها پارادوكس آن حركت به آينده را با رجعت به گذشته حل ميكند، بلكه چگونگي آن را نيز تبيين ميكند; چرا كه آنها با خوانش آرزوها و تخيلات گذشته، آنها رادر آينده آفريده و بازنمايي ميكردند. باز هم دانش و تكنولوژي، منجي حقيقي عرصهي مكاشفاتاند و آنها هستند كه معجزهي تبديل تخيلات و آرزوها را به واقعيت تحقق ميبخشند
كشف رمز نهم
از مكاشفهي نهم ديگر فيلم هوش مصنوعي اسپلبرگ رها ميشود و مكاشفهها با متني كه مرجع مكاشفات است، پيگيري ميشود. مكاشفهي نهم روي يكي از اصليترين مسألهي مكاشفات انگشت ميگذارد. نكتهاي كه بر روي پارادوكس بين پيشبينيهاي به وقوعپيوسته با پيشگوييهاي به وقوع نپيوسته نظر دارد
در مكاشفات به كرات از علاماتي سخن ميرود. در مكاشفات نوستراداموس ـ سدهها ـ به وفور از اين نشانهها به كار رفته است. مكاشفهي نهم يكي از نشانهها را توصيف ميكند كه به شكل پاپيون بوده است. اما به سرعت ديالوگي، ما را به نقطهي عطف آن سوق ميدهد كه شكل يك نشانه مهم نيست، بلكه معناي آن است
كه ارزش كشف دارد و پاپيون در آنجا نشانهي بينهايت است. بينهايت گزينش، بينهايت زندگي، بينهايت زمان، بينهايت احتمالات و
...
اين علامت در برخي از مكاشفات ديگر نيز آمده است. در تاروت، علامت آن در برگ اول تاروت موسوم به كيمياگر ورق خورده است. آن نشاني كيهاني تعبير ميشود كه خرد خداوندي و مظهر به هم پيوند خوردن احساس با فكر و خودآگاهي با ناخودآگاهي است. مكاشفاتاي بدون آگاهي بدان تأويل نيز رسيده است. بدون آگاهي، چون هنگامي كه نگاشته ميشد، از چنين همخوانياي با تاروت بياطلاع بود. اما اين بدان معناست كه يك اثر خلاقه پس از آفرينشگر خود نيز ميتواند، بازآفريني يا دگرآفريني گردد.
زمان كه يكي از موضوعهاي اصلي در مكاشفات است و به خصوص پيشگوييهاي نوستراداموس و كريون مدام از وقايعي در زماني معين سخن ميرود، در مكاشفات اي، ماهيتي ديگر مييابد. مكاشفهي نهم اذعان ميكند زمان هيچ واقعهاي قطعي نيست و آن بااحتمالاتي كه به سمت بينهايت ميل ميكند، تغيير مييابد
احتمالات نيز يكي از كليديترين موضوعهاي مكاشفات اي است. از منظر آن، برخلاف تمامي مكاشفات موجود، پيشبينيها تنهاوقايع محتمل را توصيف ميكنند و از پيشبيني قطعي وقايع عاجزند. چرا كه متغيرهاي مختلفي از جمله اختيار و انتخاب انسانها موجب ميشود كه تنها برخي از آنها تحقق يابند
تكميل رمزواره نيز اشاره به پديدارهايي دارند كه چه بسا در برخي از مكاشفات كامل ظاهر شده و در برخي نشوند. نشانهي تكميلي مكاشفهي هشتم، فرمولي رياضي است. اصلي به غايت انتزاعي كه اشاره به شرط وقوع يك پديده يا واقعه دارد كه وقتي حد آن به سمت بينهايت ميل كند، نتيجهي آن نامعين است. اين دقيقاً به معناي همان بينهايت احتمال از بينهايت اختيار و انتخاب در زندگي نظر دارد. جملهي "اول منم، آخر شما هستيد" نيز تكميل تأويلي است كه در مكاشفهي يوحنا به دفعات نازل شده است: «باز مرا گفت تمام شد من الف و يا و ابتداء و انتهاء هستم.» (مكاشفهي يوحنا، بيست و يكم، بخشي از آيه 6) مكاشفات اي ميگويد آغاز با آن است، ولي پايان باانتخاب انسانهاست و وقوع مكاشفات بسته به احتمالات ميان آنها!؟
كشف رمز پاياني
در پيشگوييهاي ردفيلد و كتيبههاي يافت شده در پرو (چون تأويلهاي آنها با يكديگر تفاوتهايي دارد)، مكاشفه دهم، مكاشفه اي است كه تمامي موضوعهاي مطرح شده در مكاشفات پيشين را كامل مينمايد; اما مكاشفات اي مدعي است، مكاشفه دهم، غايت مكاشفات نيست، بلكه مكاشفهي پاياني است كه آن را تكميل ميكند. چه بسا مكاشفات ديگري يافت شوند كه بر تعداد مكاشفات كنوني بيافزايند، ولي آنچه كه در غايت مكاشفات مطرح است، اعتراف مكاشفات به اين اصل است كه كامل نيست و كليد نهايياش در دستان معنويت است. "متن مرجع در مكاشفهي پاياني، نه مكاشفات، بلكه تمامي هستي پوچ تا معنا يافته است". از عصر افسانه واسطوره تا ادوار تاريخي، بسيار پيش آمده است كه پيشگوييها را با حقايق معنوي و پيشبينيهاي تكان دهنده را با نبوت يكسانپنداري كردهاند. مكاشفات اي از سويي با تفكيك آنها از هم اذعان ميدارد كه مكاشفات با پيشبينيهايش، تنها نقشي مكمل را براي معنويت بازي ميكند. براي آناني كه قادر به تشخيص روح معنوي از پس پديدارها نيستند، پيشبينيهاي مكاشفات همچون مدركي هستند كه بر دستاوردهاي معنوي صحه ميگذارند و هدف از آنها نيز پيشبيني و جلوگيري از وقايع آينده نيست، بلكه تنها تأكيد بر مسير معنوي است و كشف معنويت، نه در مكاشفات، بلكه در معنويت آفريده شده در زندگي خاكي انسانها محقق ميگردد. در برخي از مكاشفات در بخشهايي از آنها، مكاشفات نه تنها براي پيشبيني وقايع عرضه نميشود، بلكه حتي راز آن را از كشف، پنهان نگاه ميدارد. در كتاب دانيال ميتوان يك مورد از آنها را در نص صريحش يافت: «و من شنيدم اما درك نكردم پس گفتم اي آقايم آخر اين امور چه خواهد بود. او جواب داد كه اي دانيال برو زيرا اينكلام تا زمان آخر مخفي و مختوم شده است. بسياري طاهر و سفيد و مصفي خواهند گرديد وشريران شرارت خواهند ورزيد و هيچ كدام از شريران نخواهند فهميد ليكن حكيمان خواهند فهميد.» (دانيال، باب دوازدهم، آيات 8 ـ10) به بيان ديگر، مكاشفه اي كه به دانيال عرضه شده معنايش سر به مهر گذاشته ميشود. اما مكاشفه اگر براي پيشبيني نيامده است، چرا نازل شده و از چه سخن ميگويد؟ براي پاسخ آن بايد به بخشهاي آغازين همان بحث در آيات قبلي به جستجو پرداخت: «و بسياري از آنانيكه در خاك زمين خوابيدهاند بيدار خواهند شد اما اينان بجهه حيات جاوداني و آنان بجهه خجالت و حقارت جاوداني. وحكيمان مثل روشناييء افلاك خواهند درخشيد و آنانيكه بسياريرا براه عدالت رهبري مينمايند مانند ستارگان خواهند بود تا ابدالاباد. اماتو اي دانيال كلامرا مخفي دار و كتابرا تا زمان آخر مهر كن.» آيه 2 تا بخشهايي از آيه 4
چنان كه پيداست سخن از اعمال انساني و دريافت نتيجهي آن در زمان و مكاني ديگر است. سخن از نيك و بد و گزينش آنهاست. بههمين سبب مكاشفات اي در مكاشفه پاياني ميگويد كه غايت مكاشفات با معنويت است و آن پرديسه است كه مكاشفات را كامل ميسازد