پرومته

وبلاگی است درخصوص نویسندگی خلاق در پردیسه های ادبیات و هنر

Friday, October 27, 2006

کاشف رمز فردا

كاشف‌ رمز مكاشفات‌ "اي

كليات‌ كشف‌ رمز مكاشفات‌ اي

نخست هویت کاشف رمز مکاشفات ای. در بيشتر مكاشفات‌، علاوه‌ بر توصيف‌ صحنه‌هاي‌ مشاهده‌ شده‌، بخشي‌ به‌ تفسير معناي‌ آنها اختصاص‌ يافته‌ است‌. اين‌ خصيصه‌ در مكاشفات‌ عهد عتيق‌ و جديد ديده‌ مي‌شود. در كتاب‌ دانيال‌ نبي‌ چنين‌ آمده‌ است‌: «اما روح‌ من‌ دانيال‌ در جسدم‌ مدهوش‌ شد و رؤياهاي‌ سرم‌ مرا مضطرب‌ ساخت‌ و بيكي‌ از حاضرين‌ نزديك‌ شده‌ حقيقت‌ اين‌ همه‌ امور را از وي‌ پرسيدم‌ و او بمن‌ تكلم‌ نمود تفسير امور را براي‌ من‌ بيان‌ كرد. كه‌ اين‌ وحوش‌ عظيميكه‌ (عدد) ايشان‌ چهار است‌ چهار پادشاه‌ ميباشند كه‌ از زمين‌ خواهند برخاست‌.» (دانيال‌، باب‌هفتم‌، آيات‌ 15 ـ 17) جايي‌ ديگر: «و چون‌ من‌ دانيال‌ رؤيا را ديدم‌ و معني‌ آنرا طلبيدم‌ ناگاه‌ شبيه‌ مردي‌ نزد من‌ بايستاد. و آواز آدمي‌ء را از ميان‌ اولاي‌ شنيدم‌ كه‌ ندا كرده‌ ميگفت‌ اي‌ جبرائيل‌ اين‌ مرد را از معني‌ء اين‌ رؤيا مطلع‌ ساز... اما آن‌ قوچ صاحب‌ دو شاخ‌ كه‌ آنرا ديدي‌ پادشاهان‌ ماديان‌ و فارسيان‌ ميباشند و آن‌ بز نر ستبر پادشاه‌ يونان‌ ميباشد...» (دانيال‌، باب‌ هشتم‌، بخشي‌ از آيات‌ 15 ـ 21) در مكاشفه‌يوحنا نيز ذكر شده‌ است‌: «و يكي‌ از پيران‌ متوجه‌ شده‌ بمن‌ گفت‌ اين‌ سفيدپوشان‌ كيانند و از كجا آمده‌اند. من‌ او را گفتم‌ خداوندا تو ميداني‌

مرا گفت‌ ايشان‌ كساني‌ ميباشند كه‌ از عذاب‌ سخت‌ بيرون‌ ميايند و لباس‌ خود را بخون‌ بره‌ شست‌ و شو كرده‌ سفيد نموده‌اند.» (مكاشفه‌ يوحنا، باب‌ هفتم‌، آيات‌ 13 ـ 14) اما در پيشگويي‌هاي‌ نستراداموس‌، تفاسير مكاشفات‌ همراه‌ آنها نيست‌ و سالها بعد توسط پژوهشگران‌ و مفسران‌ تفاسير و تأويل‌ برخاسته‌ از آنها نوشته‌ شده‌ است‌. در مكاشات‌ اي‌، پس‌ از هر مكاشفه‌، كشف‌ معنا و تفسير آن‌آمده‌ است‌، ولي‌ نه‌ تفسير تصاوير و توصيف‌ مشاهدات‌، بلكه‌ تحليل‌ معناي‌ نهفته‌ در آنها. كشف‌ رمز مكاشفات‌ نيز در مكاشفات‌ پيشين‌ به‌ همراه‌شان‌ نيامده‌ است‌ و سالها پس‌ از آنها، توسط برخي‌ محققان‌ و رمزگشايان‌ نگاشته‌ شده‌ است‌. در مكاشفات‌ اي‌، كاشف‌ رمز مكاشفات‌، پس از آنها، ولی به‌ همراه‌ آن‌هاست‌ و مكاشفات‌ اي‌، در جايي‌ موضوع‌ شناسايي‌ و سوژه‌ است‌ و در جايي‌ ديگر، خود فاعل‌ شناسايي‌ و شناسنده‌ است‌; چرا كه‌ از عهد مدرن‌ به‌ بعد (كه‌ مكاشفات‌ اي‌ به‌ عهد پسامدرن‌ به‌ بعد اختصاص‌ دارد)، مكاشفات‌ به‌ "خودآگاهي‌" مي‌رسد، از اين‌ روي‌ بايد "خود"، "موضوع‌" و "فاعل‌ شناسايي‌" باشد

اما نام مکاشفات. کسانی که به اندازه کافی با ترجمه متون از زبانی به زبان دیگر آشنایی داشته باشند، به روشنی می دانند که وقتی واژه ای از زبانی به زبانی دیگر ترجمه می شود، تغییراتی می کند. نوع تغییر بسته به علل مختلفی می تواند صورت گیرد. کم و کیف آواها و واجها در زبانهای مختلف، نحوه تلفظ آنها، نحوه نگارش شان و حتی اشتباهات صرفی و نحوی و کاتبان...، از این روی دو حرف انگلیسی ای و آی وقتی به زبانی دیگر وارد شود، ممکن است نه به گونه ای منفرد، بلکه به مثابه یک کلمه شناسایی شوند. بنابراین با تلفظ ای به کار روند. اما چرا نگارنده چنین تاٌکیدی بر قلب آنها دارد. پیش از همه، به سبب این که چنان که در ابتدای مکاشفات ای آورده، آنها به معانی ای در زبان فارسی عطف می کنند که مشخصاً مدنظر نگارنده است، همچون حرف ندا در زبان فارسی و...، و همین طور اشاره به تغییر واژگان در برخی از مکاشفات پیشین دارند و بدین روی آن را بازآفرینی می کنند، ولی این بار به گونه ای معکوس، آن گونه که صورت واژگان قربانی معنای آن می شود، نه برعکس.
در مكاشفات‌ پيشين‌، كساني‌ كه‌ ناقل‌ و نشان‌ دهنده‌ مكاشفات‌ هستند، موجوداتي‌ عجيب‌ و غريب‌ يا فرشتگان‌ و ارواح‌اند كه‌ در رؤياها يامراسمي‌ مذهبي‌ يا تجاربي‌ مافوق‌ طبيعي‌، مكاشفات‌ را به‌ پيامبران‌ يا اشخاص‌ مذهبي‌ يا پيشگويان‌ القاء مي‌كردند، اما در مكاشفات‌ اي‌،اين‌ حامل‌ و ناقل‌، هوش‌ مصنوعي‌، يعني‌ حاصل‌ آفرينش‌ دستاوردهاي‌ دانش‌ و تكنولوژي‌ بشر است‌. آن‌ از اشخاص‌ واقعي‌ يا متافيزكي به‌ شخصيتي‌ مجازي‌ بدل‌ مي‌شود; چراكه‌ دنياي‌ عهد پس‌ از پسامدرن‌، "مجازي‌" است‌. هنگامي‌ كه‌ مكاشفات‌ اي‌، هوش‌ مصنوعي‌ را گزارش‌ مي‌كند، مديوم‌ دنياي‌ مجازي‌ سينماست‌ و وقتي‌ به‌ آثاري‌ ديگر عطف‌ مي‌كند، گستره‌ رسانه‌اي‌ است‌ كه‌ از بين‌زباني استفاده‌ مي‌برد. زيرا گستره‌ عهد پسامدرن‌ رسانه‌ و زبانش‌، بين‌زباني‌ است

از سويي‌ ديگر، دانش‌ و تكنولوژي‌ نهفته‌ در هوش‌ مصنوعي‌ هر گونه‌ عجايب‌ نهفته‌ در مكاشفات‌ را از ديد دنيايي‌ مي‌بيند كه‌ بسيار از دانش‌ و تكنولوژي‌ كنوني‌ فراتر است‌ و بدين‌ معنا فراسورونده‌ است‌. از سويي‌ ديگر، مكاشفات‌ با توسل‌ به‌ دانش‌ و تكنولوژي‌ از خرافات‌و اوهام‌ نيز دور مي‌مانند; آفتي‌ كه‌ به‌ مرور زمان‌ دامنگير مكاشفات‌ شده‌ و دست‌ خوش‌ تحريف‌شان‌ ساخته‌ است‌. اين‌ موضوع‌ هنگامي‌ برجسته‌تر مي‌نمايد كه‌ توجه‌ كنيم‌، پيش‌ از اين‌ عمدتاً مكاشفات‌ در تضاد با دانش‌ روز شناخته‌ مي‌شدند، ولي‌ اينك‌ در مكاشفات‌ اي‌، اين‌ دانش‌ و تكنولوژي‌ است‌ كه‌ آن‌ را مي‌آفريند!؟
در مكاشفه‌ يوحنا، گزارش‌ مكاشفه‌ با صدايي‌ بلند آغاز مي‌شود.«... و از عقب‌ خود آوازي‌ بلند چون‌ صداي‌ صور شنيدم‌.» (مكاشفه‌يوحنا، باب‌ اول‌. بخشي‌ از آيه‌ 10). «بعد از اين‌ ديدم‌ كه‌ ناگاه‌ دروازه‌ در آسمان‌ باز شده‌ است‌ و آن‌ آواز اولرا كه‌ شنيدم‌ بودم‌ كه‌ چون‌ كرنا با من‌ سخن‌ ميگفت‌ ديگر باره‌ ميگويد باينجا صعودنما تا اموري را كه‌ بعد از اين‌ بايد واقع‌ شود بتو بنمايم‌.» (مكاشفه‌ يوحنا، باب‌ چهارم‌، آيه‌1). در بخشي‌ از كتاب‌ حزقيال‌ آمده‌ است‌:«... و آواز قائليرا شنيدم‌. كه‌ مرا گفت‌ اي‌ پسر انسان‌ بر پايهاي‌ خود بايست‌ تا با تو سخن‌ گويم‌.<(كتاب‌ حزقيال‌، باب‌ اول‌، آيه‌ 28 و باب‌ دوم‌، آيه‌ 1) و در جايي‌ ديگر: «و چون‌ ميرفتند من‌ صداي‌ بالهاي‌ آنها را مانند صداي‌ آبهاي‌ بسيارمثل‌ آواز حضرت‌ اعلي‌ و صداي‌ هنگامه‌ را مثل‌ صداي‌ فوج‌ شنيدم‌... »(حزقيال‌، باب‌ اول‌، بخشي‌ از آيه‌ 34). در كتاب‌ دانيال‌ نبي‌ نيز چنين‌ ذكر شده‌ است‌: «و آواز آدمي‌ را از ميان‌ اولاي‌ شنيدم‌ كه‌ ندا كرده‌ ميگفت‌ اي‌ جبرائيل‌ اين‌ مرد را از معني‌ء اين‌ رؤيا مطلع‌ ساز.» (دانيال‌، باب‌ هشتم‌، آيه‌ 16). در مكاشفات‌ اي‌، اين‌ صدا نيز مجازي‌ مي‌شود. صدايي‌ از تمامي‌ دورانها كه‌ ما را فرا مي‌خواند! از واژه‌ي ‌تاريخ‌ استفاده‌ نمي‌شود; چرا كه‌ به‌ عصر پيش‌ از تاريخ‌نويسي‌، يعني‌ دوران‌ اسطوره‌سازي‌ و افسانه‌پردازي‌ نيز مربوط مي‌شود. تأويل‌هاي متكثري‌ نيز از اين‌ ندا برمي‌خيزند. تأويلهايي‌ همچون‌ نداي‌ مكاشفات‌ گذشته‌ كه‌ ما را به‌ آن‌ عرصه‌ دعوت‌ مي‌كند; فراخوان‌ دانش‌ ديروز تا امروز با نگاه‌ به‌ فردا; فريادي‌ كه‌ حكايت‌ از نياز به‌ مكاشفاتي‌ در عصر كنوني‌ و معاني‌ آفريده‌ شده‌ در مكاشفات‌ دارد و

...

برداشت‌ متداول‌ در مورد مكاشفات‌ و پيش‌گويي‌ها، آن‌ است‌ كه‌ تحقق‌ آنها قطعي‌ است‌. اما مكاشفات‌ اي‌، در همين‌ جا تأويلي‌ كاملاً متفاوت‌ از اين‌ باورهاي‌ عاميانه‌ دارد. مكاشفات‌ اي‌ مي‌گويد تمامي‌ مكاشفات‌ تنها حالتهاي‌ محتمل‌ و آينده‌هاي‌ ممكن‌ را بر مي‌نمايند.اين‌ انتخاب‌ انسانهاست‌ كه‌ تعيين‌ مي‌كند كدام‌ يك‌ از آن‌ حالتهاي‌ محتمل‌ به‌ وقوع‌ به‌ پيوندند. اين‌ تأويل‌ نه‌ تنها تناقض‌ جبر و اختيار وسرنوشت‌ و انتخاب‌ را حل‌ مي‌كند، بلكه‌ تناقضات‌ ديگري‌ را نيز در مكاشفات‌ پيش‌ از خود توضيح‌ مي‌دهد. با رجوع‌ به‌ مكاشفات‌ و پيش‌گويي‌ها در خواهيد يافت‌ كه‌ علاوه‌ بر اين‌ كه‌ بسياري‌ از وقايع‌ آينده‌ به‌ گونه‌اي‌ اعجاب‌ برانگيز توسط آنها توصيف‌ شده‌ از برخي‌ مكاشفات‌ نيز سخن‌ رفته‌ كه‌ هرگز به‌ وقوع‌ نپيوسته‌اند!؟ ناباوران‌ به‌ مكاشفات‌، اين‌ پيش‌بيني‌ها را دليلي‌ برعدم‌ صحت‌ مكاشفات‌ مي‌دانند، در حالي‌ كه‌ قادر نيستند تشريح‌ كنند، پس‌ چگونه‌ بسياري‌ از وقايع‌ ديگر به‌ گونه‌اي‌ دقيق‌ در مكاشفات‌ توصيف‌ شده‌ و به‌ وقوع‌پيوسته‌ است‌. از سويي‌ باورمندان‌ جزم‌انديش‌ مكاشفات‌، اين‌ تناقض‌ را به‌ حساب‌ آن‌ نوشته‌اند كه‌ اين‌ وقايع‌ در آينده‌ به‌ وقوع‌ خواهند پيوست‌ و يا قبلاً جايي‌ تحقق‌ يافته‌اند كه‌ ما از آن‌ بي‌اطلاع‌ايم‌. ولي‌ مكاشفات‌ اي‌ مي‌گويد كه‌ وقايع‌ تحقق‌ نيافته‌ مكاشفات‌، شامل‌ آينده‌هاي‌ محتملي‌ هستند كه‌ بشريت‌ با انتخاب‌ ديگري‌، آنها را به‌ واقعيت‌ بدل‌ نساخته‌ است‌. از اين‌ روي‌ مكاشفات‌ نه‌ وقايعي‌ قطعي‌، بلكه‌ حالاتي‌ محتمل‌اند كه‌ برخي‌ از آنها با انتخاب‌ انسانها هرگز به‌ وقوع‌ نخواهند پيوست‌. تنها اين‌ تأويل‌ است‌ كه‌ هر دو پارادوكس‌ ناباوران‌ و باورندان‌ جزم‌انديش‌ را تشريح‌ مي‌كند. در كتاب‌ يونس‌ نبي‌ آياتي يافتم‌ كه‌ با تأويل‌ مذكور هم‌خواني‌ داشت‌. پس‌ بد نيست ‌خوانندگان‌ نيز آن‌ را دريابند: «پس‌ كلام‌ خداوند بار دوم‌ بر يونس‌ نازل‌ شده‌ گفت‌. برخيز و به‌ نينوي‌ شهر بزرگ‌ برو و آن‌ وعظ را كه‌ من‌ بتو خواهم‌ گفت‌ بايشان‌ ندا كن‌. آن‌ گاه‌ يونس‌ برخاسته‌ برحسب‌ فرمان‌ خداوند به‌ نينوي‌ رفت‌ و نينوي‌ شهر بسيار بزرگ‌ بود كه‌ مسافت‌ سه‌روز داشت‌. و يونس‌ بمسافت‌ يك‌ روز داخل‌ شهر شده‌ بندا كردن‌ شروع‌ نمود و گفت‌ بعد از چهل‌ روز نينوي‌ سرنگون‌ خواهد شد. ومردمان‌ نينوي‌ بخدا ايمان‌ آوردند و روزه‌ را ندا كرده‌ از بزرگ‌ تا كوچك‌ پلاس‌ پوشيدند. و چون‌ پادشاه‌ نينوي‌ از اين‌ امر اطلاع‌ يافت‌ از كرسي‌ خود برخاسته‌ رداي‌ خود را بركند و پلاس‌ پوشيده‌ بر خاكستر نشست‌... كيست‌ بداند كه‌ شايد خدا برگشته‌ پشيمان‌ شود و از حدت‌خشم‌ خود رجوع‌ نمايد تا هلاك‌ نشويم‌. پس‌ چون‌ خدا اعمال‌ ايشانرا ديد كه‌ از راه‌ زشت‌ خود بازگشت‌ نمودند آنگاه‌ خدا از بلائيكه‌ گفته‌ بود كه‌ بايشان‌ برساند پشيمان‌ گرديد و آنرا بعمل‌ نياورد. اما اين‌ امر يونسرا بغايت‌ ناپسند آمد و غيظش‌ افروخته‌ شد. و نزد خداوند دعا نموده‌ گفت‌ آه‌ اي‌ خداوند آيا اين‌ سخن‌ من‌ نبود حينيكه‌ در ولايت‌ خود بودم‌ و از اين‌ سبب‌ بفرار كردن‌ بترشيش‌ مبادرت‌ نمودم‌ زيراميدانستم‌ كه‌ تو خداي‌ كريم‌ و رحيم‌ و دير غضب‌ و كثير احسان‌ هستي‌ و از بلا پشيمان‌ ميشوي‌. پس‌ حال‌ اي‌ خداوند جانم‌ را از من‌ بگير زيرا كه‌ مردن‌ از زنده‌ ماندن‌ براي‌ من‌ بهتر است‌... و يهوه‌ خدا كدوئي‌ رويانيد و آنرا بالاي‌ يونس‌ نمو داد تا بر سر وي‌ سايه‌ افكنده‌ او را از حزنش‌ آسايش‌ دهد و يونس‌ از كدو بي‌نهايت‌ شادمان‌ شد. اما در فرداي‌ آن‌ روز در وقت‌ طلوع‌ فجر خدا كرمي‌ پيدا كرد كه‌ كدو را زد وخشك‌ شد. و چون‌ آفتاب‌ برآمد خدا باد شرقي‌ كرم‌ وزانيد و آفتاب‌ بر سر يونس‌ تابيد به‌ حديكه‌ بيتاب‌ شده‌ براي‌ خود مسئلت‌ نمود كه ‌بميرد... خداوند گفت‌ دل‌ تو براي‌ كدو بسوخت‌ كه‌ براي‌ آن‌ زحمت‌ نكشيدي‌ و آنرا نمو ندادي‌ كه‌ در يك‌ شب‌ بوجود آمد و در يك‌ شب ‌ضايع‌ گرديد. و آيا دل‌ من‌ بجهه‌ نينوي‌ شهر بزرگ‌ نسوزد...» كتاب‌ يونس‌ نبي‌، بخش‌هايي‌ از باب‌ سوم‌ و چهارم‌ از آيات‌ 1 تا11

كشف‌ رمز نخست‌
در كتاب‌ دانيال‌ نبي‌ در عهد عتيق‌ كه‌ به‌ همراه‌ كتاب‌ حزقيال‌ نبي‌، آنها را بايد مكاشفاتي‌ دانست‌ كه‌ در عهد عتيق‌ نازل‌ شده‌ و وقايعي‌ را كه‌به‌ عهد جديد (عهد اخلاقيات‌) موسوم‌اند، پيش‌بيني‌ مي‌كنند، موجوداتي‌ شبيه‌ حيوانات‌ توصيف‌ مي‌شوند. «...ديدم‌ كه‌ ناگاه‌ چهار بادآسمان‌ بر روي‌ درياي‌ عظيم‌ تاختند و چهار وحش‌ بزرگ‌ كه‌ مخالف‌ يكديگر بودند از دريا بيرون‌ آمدند. اول‌ آنها مثل‌ شير بود و بالهاي‌عقاب‌ داشت‌...» (دانيال‌، باب‌ هفتم‌، بخشي‌ از آيات‌ 2 تا 4) در كتاب‌ حزقيال‌ نبي‌ نيز آمده‌ است‌: «و از ميانش‌ شبيه‌ چهار حيوان‌ پديد آمدو نمايش‌ ايشان‌ اين‌ بود كه‌ شبيه‌ انسان‌ بودند.» (حزقيال‌، باب‌ اول‌، آيه‌ 5). مكاشفات‌ اي‌ از يك‌ سو، بيان‌ اين‌ نحوه‌ نگاه‌ را بازآفريني‌ مي‌كند، از سويي‌ ديگر با قرار دادن‌ روباتهاي‌ شبيه‌ انسان‌ به‌ جاي‌ آنها، به‌ نوعي‌ دگرآفريني‌ آنها به‌ شمار مي‌رود. جمله‌ «موجوداتي‌ يه‌ سردو گوش‌» نيز داراي‌ رمزي‌ است‌. در مكاشفات‌ موجوداتي‌ عجيب‌ و غريب‌ به‌ كرات‌ توصيف‌ شده‌ اند. «و هر يك‌ از آنها چهار رو داشت‌ وهر يك‌ از آنها چهار بال‌ داشت‌.» (حزقيال‌، باب‌ اول‌، آيه‌ 6) «...صورت‌ آنها مانند شعله‌هاي‌ اخگرهاي‌ آتش‌ افروخته‌ شده‌ مثل‌ صورت‌ مشعلها بود...» (حزقيال‌، باب‌ اول‌، بخشي‌ از آيه‌ 13). «بعد از آن‌ نگريستم‌ و اينك‌ ديگري‌ مثل‌ پلنگ‌ بود كه‌ بر پشتش‌ چهار بال‌ مرغ‌داشت‌ و اين‌ وحش‌ چهار سر داشت‌ و سلطنت‌ به‌ او داده‌ شد.» (دانيال‌، باب‌ هفتم‌، آيه‌ 6). در مكاشفه‌ اول‌ اي‌، عبارت‌ «موجوداتي‌ يه‌ سردو گوش‌»، در زبان‌ فارسي‌، هم‌ در سطح‌ فرم‌ اشاره‌ به‌ چيزي‌ غريب‌ دارد ـ كه‌ در قصه‌هايي‌ كه‌ براي‌ كودكان‌ تعريف‌ مي‌كنند، گاه‌ از اين‌ موجودات‌ نام‌ مي‌برند ـ و هم‌ معناي‌ آن‌ چيزي‌ غريب‌ نيست‌، چون‌ آنها همچون‌ انسان‌ داراي‌ يك‌ سر دو گوش‌ هستند، اين‌ عبارت‌ هم‌ به‌روباتها اشاره‌ دارد، هم‌ به‌ كنايه‌ مي‌گويد كه‌ اعجاب‌ مكاشفات‌ در ظاهر آنها نيست‌، بلكه‌ در معناي‌ آنهاست‌. حزقيال‌ و دانيال‌ نيز آنچه‌ را بيان‌ مي‌كنند تنها تشبيهاتي‌ براي‌ توصيف‌ موجوداتي‌ است‌ كه‌ وراي‌ مشاهدات‌ متداول‌ آنها بوده‌ است‌: «و آن‌ حيوانات‌ مثل‌ صورت‌ برق‌ ميدويدند و برميگشتند. و چون‌ آن‌ حيواناترا ملاحظه‌ ميكردم‌ اينك‌ يكچرخ‌ بپهلوي‌ آن‌ حيوانات‌ براي‌ هر روي‌ آن‌ چهار به‌ زمين‌ بود. وصورت‌ چرخها و صنعت‌ آنها مثل‌ منظر
زبرجد بود و آن چهار يك‌ شباهت‌ داشتند و صورت‌ و صنعت‌ آنها مثل‌ چرخ‌ در ميان‌ چرخ‌ بود.» (حزقيال‌، باب‌ اول‌، آيات‌ 14 ـ 16) از اين‌ روي‌ اگر در آنجا نيز بحث‌ از اعجاز يا دانش‌ تكنولوژي‌ برتر است‌، به‌ خاطر آن‌ است‌ كه‌معجزات‌ را نيز در نهايت‌ با قانوني‌ علمي‌ مي‌توان‌ توضيح‌ داد; چراكه‌ آنها نيز فاقد علتي‌ نيستند و معادلات‌ يا نامعادلات‌ خود را دارا هستند. مكاشفات‌ اي‌، به‌ نوعي‌ بازآفريني‌ آنهاست‌ با كمك‌ دانشي‌ كه‌ امروز در اختيار داريم‌. بنابراين‌ مكاشفات‌ اي‌ از اين‌ طريق‌ برخلاف‌ مكاشفات‌ گذشته‌، نسبت‌ به‌ آنها "خودآگاهي‌" مي‌يابد

در مكاشفات‌ اي‌، منظور از «الف‌ دات‌ يا» ـ عبارتي‌ كه‌ در آغاز مكاشفه‌ نخست‌ آمده‌ است‌ ـ همان‌ هجي‌ "اي‌" يعني‌ هوش‌ مصنوعي‌ است‌،اما تكواژ "دات‌" به‌ آن‌ هويتي‌ جديد داده‌ است‌. آن‌ معرف‌ عصر پسامدرن‌ است‌ (كلمه‌اي‌ كه‌ كاربران‌ اينترنت‌ بسيار با آن‌ برخورد دارند). ازسويي‌ الف‌ و يا در مكاشفات‌ يوحنا به‌ دفعات‌ به‌ كار رفته‌ است‌. "من‌ هستم‌ الف‌ و يا." (مكاشفه‌ يوحنا، باب‌ اول‌، بخشي‌ از آيه‌ 8) «...و ازعقب‌ خود آوازي‌ بلند چون‌ صداي‌ صور شنيدم‌. كه‌ ميگفت‌ من‌ الف‌ و يا و اول‌ و آخر هستم‌.» (مكاشفه‌ يوحنا، باب‌ اول‌، بخشي‌ از آيات‌10 تا 11) «باز مرا گفت‌ تمام‌ شد من‌ الف‌ و يا و ابتداء و انتهاء هستم‌.» (مكاشفه‌ يوحنا، باب‌ بيست‌ و يكم‌، بخشي‌ از آيه‌ 6) در تمامي‌ اين‌ موارد، تأكيد آنها بر اين‌ نكته‌ است‌ كه‌ تماماً و كاملاً هر چه‌ را كه‌ ضروري‌ بوده‌ در مكاشفه‌ بيان‌ شده‌ است‌. در مكاشفات‌ اي‌، اين‌ تأويل‌ اول‌ و آخر و بيان‌ كامل‌ چيزهاي‌ ضروري‌، معنايي‌ ديگر مي‌يابد; جايي‌ كه‌ در مكاشفه‌ هشتم‌ مي‌گويد كه‌ اول‌ منم‌، اما آخر شماييد. اين‌ گزاره‌ي‌ مكاشفه‌، اشاره‌ به‌ همان‌ قانون‌ احتمالات‌ در مكاشفات‌ به‌ همراه‌ اختيار و انتخاب‌ انسانها در تحقق‌ شان‌ دارد. از اين‌ روي‌ با مكاشفات‌ اي‌ آغاز، ولي‌ با "انتخاب‌ انسانها" پايان‌ پذيرفته‌ و كامل‌ مي‌شود

كشف‌ رمز دوم‌
ضربان‌ "ديدم‌، ديدم" در مكاشفات‌ اي‌، طنين‌ مكاشفات‌ پيشين‌ است‌ در گشايش‌ آن‌. در مكاشفه‌ي‌ دوم‌، كسي‌ كه‌ سنگ‌ اول‌ را پرتاب‌ مي‌كند، باعث‌ نجات‌ جان‌ انساني‌ مي‌شود; درست‌ عكس‌ تصويري‌ كه‌ در عهد جديد وجود دارد. در آنجا كسي‌ كه‌ سنگ‌ اول‌ را به‌ سوي‌ زني‌ مي‌كوبد كه‌ متخلف‌ شمرده‌ مي‌شود، با ممانعت‌ مسيح‌ مواجه‌ مي‌شود و او از همه‌ مي‌خواهد، آن‌ كسي‌ كه‌ گناه‌ نكرده‌ است‌ سنگ‌ اول‌ را پرتاب‌ كند. در آنجا پرتاب‌ سنگ‌ يك‌ جنايت‌ است‌، در حالي‌ كه‌ هوش‌ مصنوعي‌ با دگرآفريني‌اش‌ مي‌گويد، جايي‌ هست‌ كه‌ پرتاب‌ سنگ‌ مانع‌ از جنايتي‌ مي‌شود، پس‌ جايز خواهد بود; چرا كه‌ اين‌ معناي‌ كنش‌هاي‌ ماست‌ كه‌ درستي‌ يا نادرستي‌ اعمالمان‌ را به‌ ثبوت‌ مي‌رساند.
كشف‌ معناي‌ دوم‌ نيز به‌ مبحث‌ جديدي‌ در عرصه‌ي‌ زندگي‌ انسان‌ها تعلق‌ دارد. پس‌ از حقوق‌ انسان‌ها، حيوانات‌ و طبيعت‌، اكنون‌ حقوق‌ روبات‌ها و ماشين‌هاي‌ انسان‌نما مطرح‌ مي‌شود! روبات‌هايي‌ كه‌ داراي‌ قدرت‌ تفكر، احساس‌ و توان‌ تشكيك‌ و مهم‌تر از همه‌، قدرت‌ انتخاب‌ به‌ گونه‌اي‌ مستقل‌ هستند


كشف‌ رمز سوم‌
در مكاشفه‌ي‌ سوم‌ جستجو آغاز مي‌شود. بحران‌ هويت‌ در مكاشفه‌ي‌ سوم‌ ناشي‌ از معضلي‌ در عهد پسامدرن‌ است‌ كه‌ به‌ عهد پس‌ از آن‌ كشيده‌ مي‌شود; معضل‌ فروپاشي‌ خانواده‌ در بسياري‌ از جوامع‌. ديدن‌ خرس‌ در اين‌ مكاشفه‌، بازآفريني‌ لفظ آن‌ در مكاشفات‌ پيشين‌ و دگرآفريني‌ معناي‌ آن‌ در مكاشفات‌ اي‌ است‌. چرا كه‌ آن‌ از حيواني‌ وحشي‌ در كتب‌ مكاشفات‌ پيشين‌، به‌ دوستي‌ همراه‌ براي‌ كودك‌ انسان‌ ‌ در مكاشفات‌ اي‌ بدل‌ شده‌ است‌

كشف‌ رمز چهارم‌
مكاشفه‌ي‌ چهارم‌ اصلي‌ را نشان‌ مي‌دهد كه‌ در كتب‌ مكاشفات‌ پيشين‌ ناديده‌ گرفته‌ شده‌ بود. در مكاشفات‌ پيشين‌، آنچه‌ ناگوار است‌ در اوج‌ معنايافتگي‌ بروز مي‌كند. ظلمي‌ آشكار مي‌شود، پيروزي‌ و شكستي‌ رقم‌ مي‌خورد، موجودي‌ با ارزش‌ قرباني‌ مي‌شود و معناهايي‌ از اين‌ دست‌. در مكاشفه‌ي‌ چهارم‌ از مكاشفات‌ اي‌، پوچي‌، يعني‌ نقطه‌ي‌ مقابل‌ معناست‌ كه‌ بحران‌آفرين‌ است‌. پوچي‌ ناگهاني‌ پنداره‌ها و ارزش‌هايي‌ كه‌ تمامي‌ تلاش‌هاي‌ انساني‌ را معنادار مي‌ساخت‌، عارض‌ مي‌شود و حتي‌ گذشته‌ را نيز آفت‌ زده‌ كرده‌ و سپس‌ تهي‌ مي‌سازد. مادري‌ اثيري‌ به‌ نشاني‌ ظاهري‌ تقليل‌ يافته‌ و پري‌ مهرباني‌ كه‌ برآورنده‌ي‌ آرزوهاست‌، در حد آرم‌ يك‌ كارخانه‌ (كارخانه‌ از نمادهاي‌ دنياي‌مدرن‌ است‌) تقليل‌ مي‌يابد. چنين‌ است‌ بحران‌ اعظم‌ در مكاشفات‌ اي‌. تنها ورد معناست‌ كه‌ امكان‌ گذر از آن‌ را فراهم‌ مي‌آورد

کشف‌ رمز پنجم‌
مكاشفه‌ي‌ پنجم‌ همچون‌ بيشتر مكاشفات‌ اي‌، مدام‌ از روبات‌ها و انسان‌نماها و وقايع‌ و بحران‌هاي‌ آن‌ها سخن‌ مي‌گويد. حتي‌ لفظ كودك‌ كه‌ در آن‌ مدام‌ به‌ كار رفته‌ در حقيقت‌ به‌ يك‌ روبات‌ انسان‌نما اطلاق‌ مي‌شود. در مكاشفات‌ عهد عتيق‌، اين‌ شخصيت‌ها، موجوداتي‌ افسانه‌اي‌ و اساطيري‌ هستند. در مكاشفات‌ عهد جديد (اخلاقيات‌)، آنها اشخاصي‌ اخلاقي‌ يا ضد اخلاقي‌اند; ابرانسان‌ها. در عهد رنسانس‌ اين‌ آثار هنري‌ هستند كه‌ شخصيت‌هاي‌ نقش‌آفرين‌ بودند. در عهد عقلانيت‌ (روشنگري‌) صور مثالي‌ و مفاهيم‌، به‌ عنوان‌ موضوع‌هايي‌ محوري‌ معقول‌ مي‌گردند. در حالي‌ كه‌ در عهد مدرن‌، تصاوير و شخصيت‌ها و ستارگان‌ سينمايي‌ هستند كه‌ بر آن‌ پرده‌ سايه‌ مي‌اندازند. در عهد پسامدرن‌، اين‌ "رسانه‌ها، كامپيوترها و شبكه‌ها" هستند كه‌ شخصيت‌ اصلي‌ مكاشفات‌ خواهند بود. كامپيوتر نيز كه‌ يكي‌از نمادهاي‌ دنياي‌ پسامدرن‌ است‌، نقش‌ راهنما را بازي‌ مي‌كند. انباشتي‌ از دانش‌ و تكنولوژي‌ جديد كه‌ به‌ صورت‌ جديدي‌ دوباره‌ به‌ انسان‌ عرضه‌ مي‌شود. در دنياي‌ پس‌ از پسامدرن‌ اين‌ روبات‌ها هستند كه‌ شخصيت‌ كليدي‌ مكاشفات‌ را مي‌سازند. از اين‌ روي‌ مدام‌ در مكاشفات‌ اي‌ ديده‌ مي‌شوند

كشف‌ رمز ششم‌
مكاشفات‌ اي‌ تنها داراي‌ معضل‌ و بحران‌ نيست‌، بلكه‌ بن‌بستي‌ نيز دارد. بن‌بست‌ آن‌ در مكاشفه‌ ششم‌ قفل‌ مي‌شود. در مكاشفه‌ ششم‌، نقص‌ بزرگ‌ واقعيت‌ خود را عيان‌ مي‌سازد. جهاني‌ كه‌ مكفي‌ نيست‌ و انسان‌ را در باتلاق‌ خود گير مي‌اندازد. در اين‌ مكاشفه‌، خود كاشف‌ نيز در ميان‌ مكاشفات‌ گير افتاده‌ و از آن‌ها متأثر مي‌شود. بازآفريني‌ همين‌ گيرودار را مي‌توان‌ در مكاشفات‌ پيشين‌ يافت‌. در مكاشفات‌ دانيال‌، اين‌ گونه‌ آمده‌ است‌: «و او مرا گفت‌ اي‌ دانيال‌ مرد بسيار محبوب‌ كلاميرا كه‌ من‌ بتو ميگويم‌ فهم‌ كن‌ و بر پايهاي‌ خود بايست‌ زيراكه‌ الان‌ نزد تو فرستاده‌ شده‌ام‌ و چون‌ اين‌ كلامرا بمن‌ گفت‌ لرزان‌ بايستادم‌.» (دانيال‌، باب‌ دهم‌، آيه‌ 11) در مكاشفه‌ يوحنا نيز مرقوم‌ است‌:« و من‌ بشدت‌ ميگريستم‌ زيرا هيچكس‌ كه‌ شايسته‌ گشودن‌ كتاب‌ يا خواندن‌ آن‌ يا نظر كردن‌
بر آن‌ باشد يافت‌ نشد.» (مكاشفه‌ يوحنا، باب‌ پنجم‌، آيه‌ 4) اين‌ بن‌بست‌ به‌ گونه‌اي‌ مرتفع‌ مي‌شود كه‌ قابل‌ انتظار نيست‌! با به‌ پايان‌ رسيدن‌ همه‌ چيز و آغازي‌ جديد!؟

كشف‌ رمز هفتم‌
جمله‌ي‌ نخست‌ مكاشفه‌ي‌ هفتم‌، "هنگامي‌ كه‌ به‌ هوش‌ آمدم‌، شنيدم‌ كه‌ بشريت‌ از بين‌ رفت‌!؟" دال‌ بر آن‌ است‌ كه‌ كنترل‌ احساسات‌ كاشف‌ در مكاشفه‌ي‌ ششم‌، احتمالاً به‌ بيهوش‌ شدن‌ او انجاميده‌ است‌ و خواننده‌ نيز آن‌ سكوت‌ را تا آغاز مكاشفه‌ي‌ هفتم‌ تجربه‌ كرده‌است‌. اما پارادوكس‌ غريب‌ در آن‌ جمله‌ اين‌ است‌: اگر بشريت‌ مرده‌ است‌، پس‌ آن‌ كه‌ بيدار مي‌شود، چه‌ كسي‌ است‌ و چگونه‌ با از ميان‌رفتن‌ بشريت‌ او زنده‌ بيدار شده‌ و همچنان زنده‌ است‌!؟ اگر به‌ خاطر داشته‌ باشيم‌ در انتهاي‌ مكاشفه‌ ششم‌، او با مكاشفه‌ همراه‌ شده‌ و از آن‌ متأثرشده‌ است‌، پس‌ ممكن‌ است‌ در آن‌ تجربه‌، خودش‌ نيز تمام‌ شده‌ باشد! يا شايد آن‌ هوشياري‌ در قالبي‌ ديگر متجلي‌ شده‌ و به‌ دنيايي‌ ديگر منتقل‌ شده‌ است‌! يا شايد راوي‌ اكنون‌ وقايعي‌ را مي‌بيند كه‌ در آينده‌ براي‌ بشر و او اتفاق‌ خواهد افتاد!؟
در كشف‌ معناي‌ مكاشفه‌ ششم‌، كاشف‌ پرده‌ از رازي‌ بر مي‌دارد كه‌ حكايت‌ از آن‌ دارد، خود در تجربه‌ يخ‌ زدن‌ و نابودي‌ شريك‌ بوده‌ است‌.او از آن‌ منجلاب‌ و بندي‌ كه‌ در مسخ‌ انسان‌ به‌ وقوع‌ مي‌پيوندد، به‌ عنوان‌ دليلي‌ جهت‌ مرگ‌ بشريت‌ و از ميان‌ رفتن‌ تمدنش‌ ياد مي‌كند. آن‌ به‌ تأويل‌ خود، علت‌ انقراض‌ بسياري‌ از تمدنها را كه‌ چه‌ در مكاشفات‌ آمده‌ و چه‌ نيامده‌اند، تشريح‌ مي‌كند

كشف‌ رمز هشتم‌
ديدن‌ موجودات‌ يا پديده‌هايي‌ كه‌ در مكاشفات‌ متداول‌ است‌، در مكاشفه‌ هشتم‌ پديدار مي‌شود، ولي‌ آن‌ها چيزي‌ بين‌ انسان‌ و روبات‌، اما فراتر از آن‌ها هستند. مكاشفه‌ يوحنا، باب‌ بيست‌ و يكم‌ اين‌ گونه‌ آغاز مي‌شود: «و ديدم‌ آسماني‌ جديد و زميني‌ جديد چونكه‌ آسمان‌اول‌ و زمين‌ اول‌ درگذشت‌ و دريا ديگر نميباشد.» (مكاشفه‌ يوحنا، باب‌ بيست‌ و يكم‌، آيه‌ 1) مكاشفه‌ي‌ هشتم‌ به‌ جاي‌ آن‌، جمله‌ ذيل‌ رامي‌گنجاند: «ديدم‌ تمدني‌ جديد! يا شايد زندگي‌ و حتي‌ دنيايي‌ جديد». تا آن‌ نو شدن‌ را علمي‌تر، ملموس‌تر و زميني‌تر تأويل‌ كرده‌ باشد.
در جايي‌ از مكاشفات‌ نازل‌ شده‌ بر حزقيال‌، او چنين‌ توصيف‌ مي‌كند: «و چون‌ آن‌ حيوانات‌ ميرفتند چرخها در پهلوي‌ آنها ميرفت‌ و چون‌آن‌ حيوانات‌ از زمين‌ بلند ميشدند چرخها بلند ميشد.» (حزقيال‌، باب‌ اول‌، آيه‌ 19) در حالي‌ كه‌ مكاشفه‌ هشتم‌ موجوداتي‌ را كه‌ توصيف‌ مي‌كند، رفتن‌شان‌ نوعي‌ حركت‌ مجازي‌ است‌، چون‌ كه‌ آنها به‌ آينده‌ي‌ بشريت‌ گام‌ مي‌گذاشتند. اين‌ تأويل‌ مكاشفه‌ را از شرحي‌ تصويروار به‌ تأويلي‌ مجازي‌ ارتقاء مي‌دهد. با جمله‌ «در عين‌ حالي‌ كه‌ به‌ تخيلات‌ و آرزوهاي‌ گذشته‌ وي‌ نظر داشتند»، نه‌ تنها پارادوكس‌ آن‌ حركت‌ به‌ آينده‌ را با رجعت‌ به‌ گذشته‌ حل‌ مي‌كند، بلكه‌ چگونگي‌ آن‌ را نيز تبيين‌ مي‌كند; چرا كه‌ آنها با خوانش‌ آرزوها و تخيلات‌ گذشته‌، آنها رادر آينده‌ آفريده‌ و بازنمايي‌ مي‌كردند. باز هم‌ دانش‌ و تكنولوژي‌، منجي‌ حقيقي‌ عرصه‌ي‌ مكاشفات‌اند و آنها هستند كه‌ معجزه‌ي‌ تبديل‌ تخيلات‌ و آرزوها را به‌ واقعيت‌ تحقق‌ مي‌بخشند

كشف‌ رمز نهم‌
از مكاشفه‌ي‌ نهم‌ ديگر فيلم‌ هوش‌ مصنوعي‌ اسپلبرگ‌ رها مي‌شود و مكاشفه‌ها با متني‌ كه‌ مرجع‌ مكاشفات‌ است‌، پيگيري‌ مي‌شود. مكاشفه‌ي‌ نهم‌ روي‌ يكي‌ از اصلي‌ترين‌ مسأله‌ي‌ مكاشفات‌ انگشت‌ مي‌گذارد. نكته‌اي‌ كه‌ بر روي‌ پارادوكس‌ بين‌ پيش‌بيني‌هاي‌ به‌ وقوع‌پيوسته‌ با پيشگويي‌هاي‌ به‌ وقوع‌ نپيوسته‌ نظر دارد
در مكاشفات‌ به‌ كرات‌ از علاماتي‌ سخن‌ مي‌رود. در مكاشفات‌ نوستراداموس‌ ـ سده‌ها ـ به‌ وفور از اين‌ نشانه‌ها به‌ كار رفته‌ است‌. مكاشفه‌ي‌ نهم‌ يكي‌ از نشانه‌ها را توصيف‌ مي‌كند كه‌ به‌ شكل‌ پاپيون‌ بوده‌ است‌. اما به‌ سرعت‌ ديالوگي‌، ما را به‌ نقطه‌ي‌ عطف‌ آن‌ سوق‌ مي‌دهد كه‌ شكل‌ يك‌ نشانه‌ مهم‌ نيست‌، بلكه‌ معناي‌ آن‌ است
كه‌ ارزش‌ كشف‌ دارد و پاپيون‌ در آنجا نشانه‌ي‌ بي‌نهايت‌ است‌. بي‌نهايت‌ گزينش‌، بي‌نهايت‌ زندگي‌، بي‌نهايت‌ زمان‌، بي‌نهايت‌ احتمالات‌ و
...
اين‌ علامت‌ در برخي‌ از مكاشفات‌ ديگر نيز آمده‌ است‌. در تاروت‌، علامت‌ آن‌ در برگ‌ اول‌ تاروت‌ موسوم‌ به‌ كيمياگر ورق‌ خورده‌ است‌. آن‌ نشاني‌ كيهاني‌ تعبير مي‌شود كه‌ خرد خداوندي‌ و مظهر به‌ هم‌ پيوند خوردن‌ احساس‌ با فكر و خودآگاهي‌ با ناخودآگاهي‌ است‌. مكاشفات‌اي‌ بدون‌ آگاهي‌ بدان‌ تأويل‌ نيز رسيده‌ است‌. بدون‌ آگاهي‌، چون‌ هنگامي‌ كه‌ نگاشته‌ مي‌شد، از چنين‌ همخواني‌اي‌ با تاروت‌ بي‌اطلاع‌ بود. اما اين‌ بدان‌ معناست‌ كه‌ يك‌ اثر خلاقه‌ پس‌ از آفرينشگر خود نيز مي‌تواند، بازآفريني‌ يا دگرآفريني‌ گردد.
زمان‌ كه‌ يكي‌ از موضوع‌هاي‌ اصلي‌ در مكاشفات‌ است‌ و به‌ خصوص‌ پيش‌گويي‌هاي‌ نوستراداموس‌ و كريون‌ مدام‌ از وقايعي‌ در زماني‌ معين‌ سخن‌ مي‌رود، در مكاشفات‌ اي‌، ماهيتي‌ ديگر مي‌يابد. مكاشفه‌ي‌ نهم‌ اذعان‌ مي‌كند زمان‌ هيچ‌ واقعه‌اي‌ قطعي‌ نيست‌ و آن‌ بااحتمالاتي‌ كه‌ به‌ سمت‌ بي‌نهايت‌ ميل‌ مي‌كند، تغيير مي‌يابد
احتمالات‌ نيز يكي‌ از كليدي‌ترين‌ موضوعهاي‌ مكاشفات‌ اي‌ است‌. از منظر آن‌، برخلاف‌ تمامي‌ مكاشفات‌ موجود، پيش‌بيني‌ها تنهاوقايع‌ محتمل‌ را توصيف‌ مي‌كنند و از پيش‌بيني‌ قطعي‌ وقايع‌ عاجزند. چرا كه‌ متغيرهاي‌ مختلفي‌ از جمله‌ اختيار و انتخاب‌ انسانها موجب‌ مي‌شود كه‌ تنها برخي‌ از آنها تحقق‌ يابند
تكميل‌ رمزواره‌ نيز اشاره‌ به‌ پديدارهايي‌ دارند كه‌ چه‌ بسا در برخي‌ از مكاشفات‌ كامل‌ ظاهر شده‌ و در برخي‌ نشوند. نشانه‌ي‌ تكميلي‌ مكاشفه‌ي‌ هشتم‌، فرمولي‌ رياضي‌ است‌. اصلي‌ به‌ غايت‌ انتزاعي‌ كه‌ اشاره‌ به‌ شرط وقوع‌ يك‌ پديده‌ يا واقعه‌ دارد كه‌ وقتي‌ حد آن‌ به‌ سمت‌ بي‌نهايت‌ ميل‌ كند، نتيجه‌ي‌ آن‌ نامعين‌ است‌. اين‌ دقيقاً به‌ معناي‌ همان‌ بي‌نهايت‌ احتمال‌ از بي‌نهايت‌ اختيار و انتخاب‌ در زندگي‌ نظر دارد. جمله‌ي‌ "اول‌ منم‌، آخر شما هستيد" نيز تكميل‌ تأويلي‌ است‌ كه‌ در مكاشفه‌ي‌ يوحنا به‌ دفعات‌ نازل‌ شده‌ است‌: «باز مرا گفت‌ تمام‌ شد من‌ الف‌ و يا و ابتداء و انتهاء هستم‌.» (مكاشفه‌ي‌ يوحنا، بيست‌ و يكم‌، بخشي‌ از آيه‌ 6) مكاشفات‌ اي‌ مي‌گويد آغاز با آن‌ است‌، ولي‌ پايان‌ باانتخاب‌ انسانهاست‌ و وقوع‌ مكاشفات‌ بسته‌ به‌ احتمالات‌ ميان‌ آن‌ها!؟

كشف‌ رمز پاياني‌
در پيش‌گويي‌هاي‌ ردفيلد و كتيبه‌هاي‌ يافت‌ شده‌ در پرو (چون‌ تأويل‌هاي‌ آن‌ها با يكديگر تفاوتهايي‌ دارد)، مكاشفه‌ دهم‌، مكاشفه‌ اي‌ است‌ كه‌ تمامي‌ موضوعهاي‌ مطرح‌ شده‌ در مكاشفات‌ پيشين‌ را كامل‌ مي‌نمايد; اما مكاشفات‌ اي‌ مدعي‌ است‌، مكاشفه‌ دهم‌، غايت‌ مكاشفات‌ نيست‌، بلكه‌ مكاشفه‌ي‌ پاياني‌ است‌ كه‌ آن‌ را تكميل‌ مي‌كند. چه‌ بسا مكاشفات‌ ديگري‌ يافت‌ شوند كه‌ بر تعداد مكاشفات‌ كنوني‌ بيافزايند، ولي‌ آنچه‌ كه‌ در غايت‌ مكاشفات‌ مطرح‌ است‌، اعتراف‌ مكاشفات‌ به‌ اين‌ اصل‌ است‌ كه‌ كامل‌ نيست‌ و كليد نهايي‌اش‌ در دستان‌ معنويت‌ است‌. "متن‌ مرجع‌ در مكاشفه‌ي‌ پاياني‌، نه‌ مكاشفات‌، بلكه‌ تمامي‌ هستي‌ پوچ‌ تا معنا يافته‌ است‌". از عصر افسانه‌ واسطوره‌ تا ادوار تاريخي‌، بسيار پيش‌ آمده‌ است‌ كه‌ پيشگويي‌ها را با حقايق‌ معنوي‌ و پيش‌بيني‌هاي‌ تكان‌ دهنده‌ را با نبوت يكسان‌پنداري‌ كرده‌اند. مكاشفات‌ اي‌ از سويي‌ با تفكيك‌ آن‌ها از هم‌ اذعان‌ مي‌دارد كه‌ مكاشفات‌ با پيش‌بيني‌هايش‌، تنها نقشي‌ مكمل‌ را براي‌ معنويت‌ بازي‌ مي‌كند. براي‌ آناني‌ كه‌ قادر به‌ تشخيص‌ روح‌ معنوي‌ از پس‌ پديدارها نيستند، پيش‌بيني‌هاي‌ مكاشفات‌ همچون‌ مدركي‌ هستند كه‌ بر دستاوردهاي‌ معنوي‌ صحه‌ مي‌گذارند و هدف‌ از آنها نيز پيش‌بيني‌ و جلوگيري‌ از وقايع‌ آينده‌ نيست‌، بلكه‌ تنها تأكيد بر مسير معنوي‌ است‌ و كشف‌ معنويت‌، نه‌ در مكاشفات‌، بلكه‌ در معنويت‌ آفريده‌ شده‌ در زندگي‌ خاكي‌ انسانها محقق‌ مي‌گردد. در برخي‌ از مكاشفات‌ در بخش‌هايي‌ از آنها، مكاشفات‌ نه‌ تنها براي‌ پيش‌بيني‌ وقايع‌ عرضه‌ نمي‌شود، بلكه‌ حتي‌ راز آن‌ را از كشف‌، پنهان‌ نگاه‌ مي‌دارد. در كتاب‌ دانيال‌ مي‌توان‌ يك‌ مورد از آنها را در نص‌ صريحش‌ يافت‌: «و من‌ شنيدم‌ اما درك‌ نكردم‌ پس‌ گفتم‌ اي‌ آقايم‌ آخر اين‌ امور چه‌ خواهد بود. او جواب‌ داد كه‌ اي‌ دانيال‌ برو زيرا اينكلام‌ تا زمان‌ آخر مخفي‌ و مختوم‌ شده‌ است‌. بسياري‌ طاهر و سفيد و مصفي‌ خواهند گرديد وشريران‌ شرارت‌ خواهند ورزيد و هيچ‌ كدام‌ از شريران‌ نخواهند فهميد ليكن‌ حكيمان‌ خواهند فهميد.» (دانيال‌، باب‌ دوازدهم‌، آيات‌ 8 ـ10) به‌ بيان‌ ديگر، مكاشفه‌ اي‌ كه‌ به‌ دانيال‌ عرضه‌ شده‌ معنايش‌ سر به‌ مهر گذاشته‌ مي‌شود. اما مكاشفه‌ اگر براي‌ پيش‌بيني‌ نيامده‌ است‌، چرا نازل‌ شده‌ و از چه‌ سخن‌ مي‌گويد؟ براي‌ پاسخ‌ آن‌ بايد به‌ بخش‌هاي‌ آغازين‌ همان‌ بحث‌ در آيات‌ قبلي‌ به‌ جستجو پرداخت‌: «و بسياري‌ از آنانيكه‌ در خاك‌ زمين‌ خوابيده‌اند بيدار خواهند شد اما اينان‌ بجهه‌ حيات‌ جاوداني‌ و آنان‌ بجهه‌ خجالت‌ و حقارت‌ جاوداني‌. وحكيمان‌ مثل‌ روشنايي‌ء افلاك‌ خواهند درخشيد و آنانيكه‌ بسياريرا براه‌ عدالت‌ رهبري‌ مينمايند مانند ستارگان‌ خواهند بود تا ابدالاباد. اماتو اي‌ دانيال‌ كلامرا مخفي‌ دار و كتابرا تا زمان‌ آخر مهر كن‌.» آيه‌ 2 تا بخش‌هايي‌ از آيه‌ 4
چنان‌ كه‌ پيداست‌ سخن‌ از اعمال‌ انساني‌ و دريافت‌ نتيجه‌ي‌ آن‌ در زمان‌ و مكاني‌ ديگر است‌. سخن‌ از نيك‌ و بد و گزينش‌ آنهاست‌. به‌همين‌ سبب‌ مكاشفات‌ اي‌ در مكاشفه‌ پاياني‌ مي‌گويد كه‌ غايت‌ مكاشفات‌ با معنويت‌ است‌ و آن‌ پرديسه‌ است‌ كه‌ مكاشفات‌ را كامل‌ مي‌سازد

Friday, October 13, 2006

مکاشفات امروز

مكاشفات‌ "اي‌"*; دنياي‌ پس‌ از پسامدرن‌
دگرآفريني‌ در مكاشفات‌ با هوش‌ مصنوعي
‌ ‌
است (Artificial Intelligence) است که به معنای هوش مصنوعی‌ A.I *-اِی، مخفف انگلیسی
تلفظ انگلیسی آن، اِی است. به اين جهت حروف دقیق آن به انگلیسی نیامده و حروف‌ فارسي‌ آن‌ در كتيبه‌ آمده‌ است‌ تا خاطر نشان‌ سازد كه‌ در آثاري‌ از اين‌ دست‌، الفاظ و ظاهرآن‌ها ملاك‌ نيستند و آن‌ها از زباني‌ به‌ زبان‌ ديگر تغيير مي‌كنند، تنها معناي‌ آن‌هاست‌ كه‌ اهميت‌ دارد. هوش‌ مصنوعي‌ معرف‌ دانش‌ وتكنولوژي‌ بشر است‌ كه‌ به‌ جاي‌ فرشتگان‌، رؤياها يا هر موجود ناشناخته‌اي‌ ديگر (كه‌ در مكاشفات‌ پيش‌ از اين‌ متداول‌ بو)د، اين‌ بار آن‌است‌ كه‌ مكاشفات‌ را در دوره‌هاي‌ پاياني‌ پسامدرن‌ بر انسان‌ هويدا مي‌سازد. اي‌، علامت‌ نداست‌ در زبان‌ فارسي‌; پنداري‌ كه‌ جملگي‌ ما رابه‌ عنوان‌ مخاطبين‌ براي‌ گوش‌ سپردن‌ به‌ مكاشفات‌ آينده‌ فرا مي‌خواند!؟ در ضمن‌ الف‌، حرف‌ اول‌ و
يا، حرف‌ آخر زبان‌ فارسي‌ است‌. نشانه‌هايي‌ كه‌ با اين‌ تأويل‌، نظر به‌ آن‌ دارند كه‌ اول‌ تا آخر چيزي‌ را به‌ طور كامل‌ روايت‌ مي‌كنند

الف‌ دات‌ يا. با ديدن‌ فيلم‌ هوش‌ مصنوعي‌ استيون‌ اسپيلبرگ‌، صدايي‌ به‌ بلندي‌ تمامي‌ دوران‌ها مرا فرا خواند. ندايي‌ از آينده‌ي‌ "محتمل‌" انسان‌، تا واقعيت‌ محتوم‌ خود را از ميان‌ آينده‌هاي‌ ممكن‌ پيش‌ رويش‌ رقم‌ زند. مكاشفاتي‌ كه‌ "اي‌" چنين‌ آشكار ساخت‌

مكاشفه‌ نخست‌
ماشين‌هاي‌ را ديدم‌ كه‌ شبيه‌ انسان‌ بودند; موجوداتي‌ "يه‌ سر دو گوش‌"!؟ ماشين‌هاي‌ هوشمندي‌ كه‌ آن‌ها را روبات‌ مي‌ناميدند. آن‌ها به‌دنبال‌ بخش‌هايي‌ از اعضايشان‌ مي‌گشتند كه‌ خراب‌ شده‌ يا فرسوده‌ گشته‌ بود. انسان‌ها نيز روبات‌هايي‌ را كه‌ از رده‌ خارج‌ شده‌ بودند،خراب‌ كرده‌ و از بين‌ مي‌بردند و نمونه‌هايي‌ پيشرفته‌تر را جانشين‌شان‌ مي‌ساختند. روبات‌هاي‌ از رده‌ خارج‌ شده‌ با وجود آن‌ كه‌ درد واحساس‌ نداشتند، اما در مقابل‌ انسان‌هايي‌ كه‌ مي‌خواستند آنان‌ را از بين‌ ببرند، مقاومت‌ نشان‌ مي‌دادند!؟
به‌ ديگر سوي‌ نگريستم‌، اينك‌ من‌ اقيانوس‌هايي‌ را مي‌بينم‌ كه‌ بسياري‌ از بنادر خشكي‌ را در مي‌نوردند; آمستردام‌، ونيز، نيويورك‌ و...همگي‌ به‌ زير آب‌ رفتند!؟

كشف‌ معناي‌ نخست
مكاشفه‌ي‌ نخست‌، عصري‌ را جلوي‌ ديدگان‌ ما قرار مي‌دهد از ظهور ماشين‌هاي‌ پيشرفته‌ و هوشمند. روبات‌هايي‌ كه‌ از ظاهر، كارايي‌ و كاركردي‌ شبيه‌ انسان‌ها برخوردارند، وارد زندگي‌ انسان‌ مي‌شوند. اما آن‌ها با وجود اين‌ كه‌ فاقد احساس‌، درد و روحي‌ هستند كه‌ به‌ انسان‌ نسبت‌ داده‌ مي‌شود، ولي‌ مبارزه‌ براي‌ بقاء را رها نمي‌كنند. آن‌ها زندگي‌ را براي‌ انسان‌ها راحت‌تر مي‌سازند; اگر چه‌ همچون‌ هر رهاوردي‌، برخي‌ از معضلات‌ را نيز با خود مي‌آورند. تغييرات‌ آب‌ و هوايي‌ شديد نيز تحولاتي‌ را در برخي‌ از مناطق‌ جغرافيايي‌ و مكان‌ زيست‌ واسكان‌ بشر پديد آورده‌ است‌

مكاشفه‌ دوم‌
و ديدم‌ انسان‌هايي‌ جديد و روبات‌هايي‌ جديد!؟ من‌ كودكي‌ را ديدم‌ كه‌ بسيار شبيه‌ انسان‌ بود و او را به‌ خانواده‌اي‌ سپردند كه‌ تنها فرزندشان‌ ناپديد شده‌ بود. اما با پيدا شدن‌ فرزندشان‌، كودك‌ را در جنگلي‌ رها مي‌كنند. اما با كمال‌ تعجب‌، كودك‌ دچار بحران‌ روحي‌ ورواني‌ مي‌شود و از مادرش‌ مي‌خواهد كه‌ او را ول‌ نكنند، زيرا او به‌ آن‌ها علاقه‌مند است‌! از سويي‌ ديگر، چون‌ مادر كودك‌، او را يك‌ ماشين‌ انسان‌نما مي‌داند، از وي‌ جدا مي‌شود، اگر چه‌ آن‌ جدايي‌ براي‌ او راحت‌ نيست‌! وحشتناك‌ بود، وحشتناك!‌
من‌ رويم‌ را به‌ سوي‌ نمايي‌ ديگر كردم‌ و به‌ روشني‌ ديدم‌ هنگامي‌ كه‌ مي‌خواهند آن‌ كودك‌ را همچون‌ بسياري‌ از روبات‌هاي‌ فاقد احساس‌ بكشند، او از انسان‌ها خواهش‌ مي‌كند كه‌ چنين‌ نكنند. اين‌ واكنش‌ او سبب‌ مي‌شود تا عده‌اي‌ از انسان‌ها فرياد بزنند كه‌ او روبات‌ نيست‌، چون‌ داراي‌ احساس‌ است‌ و با پرتاب‌ سنگ‌ به‌ سوي‌ مجري‌ كشتار روبات‌ها، مانع‌ از مرگ‌ كودك‌ شده‌ و او را نجات‌ دهند. در اين‌ زمان‌، كسي‌ كه‌ حاضر است‌ اولين‌ شخصي‌ باشد كه‌ سنگ‌ را پرتاب‌ مي‌كند، برخلاف‌ عهد عتيق‌ و زمان‌ عيسي‌، مانع‌ از بروز جنايتي‌ مي‌شود

كشف‌ معناي‌ دوم‌
مكاشفه‌ي‌ دوم‌ دوره‌اي‌ را به‌ روي‌ پرده‌ مي‌برد كه‌ روبات‌هايي‌ پا به‌ زندگي‌ بشر مي‌گذارند كه‌ شبيه‌ او داراي‌ عواطف‌ و احساسات‌ مختلف‌اند. آن‌ها در حقيقت‌ در حافظه‌ي‌ خود از تمامي‌ برنامه‌هايي‌ كه‌ براي‌ درك‌ و بروز انواع‌ احساسات‌ و عواطف‌ مختلف‌ ضروري‌ است‌، برخوردارند. آن‌ها خوشحال‌ و ناراحت‌ مي‌شوند، غمگين‌ و شاد مي‌گردند، جدي‌ و شوخ‌روي‌ مي‌نمايند، حتي‌ گريه‌ و خنده‌ مي‌كنند. گاه‌ عصباني‌ و گاه‌ آرام‌ به‌ نظر مي‌رسند و از كينه‌ و گذشت‌ نيز مبرا نيستند و مهم‌تر از همه‌، دچار ترديد، تناقض‌ و تشكيك‌ در گزينش‌ مي‌شوند. آيا چون‌ آن‌ها فاقد روح‌ هستند، هر رفتاري‌ نسبت‌ به‌ آن‌ها جايز است‌؟ بحران‌ اصلي‌ از اين‌ مكاشفه‌ است‌ كه‌ سربرمي‌آورد. نحوه‌ي‌ برخورد با آن‌ها بايد چگونه‌ باشد؟ بايد موافق‌ خواسته‌هايشان‌ رفتار كرد يا مخالفشان‌! آيا اساساً داراي‌ حقوق‌ واختياراتي‌ هستند؟ داراي‌ چه‌ حقوقي‌ هستند؟ قواعد اخلاقي‌ در مواجه‌ با آن‌ها چگونه‌اند؟! آن‌ها بايد نسبت‌ به‌ قواعد اخلاقي‌ مقيد باشند يا آزاد!؟

مكاشفه‌ سوم‌
همان‌ كودك‌ را مي‌بينم‌ كه‌ در جستجوي‌ مادر خود، به‌ همه‌ جا سر مي‌كشد. خرسي‌ با عطوفت‌، او را همراهي‌ مي‌ كند; خرسي‌ اسباب‌بازي‌ او كه‌ سخنگو است‌ و همچون‌ روباتي‌ پيشرفته‌ تر از روباتهاي‌ عصر ماست‌. از روبات‌ها و آدم‌ها سؤال‌ مي‌كند تا شايد گمشده‌ي‌ خود را بيابد. در حافظه‌ي‌ او، تصويري‌ نقش‌ بسته‌ كه‌ زني‌ بالدار است‌; مادري‌ فداكار و فرشته‌اي‌ مهربان‌. او مي‌بايست‌ يا مادرش‌ باشد يا فرشته‌اي‌ مهربان‌ كه‌ او را به‌ يك‌ انسان‌ بدل‌ سازد ـ همان‌ طور كه‌ او در داستان‌ پينوكيو شنيده‌ و در حافظه‌اش‌ ثبت‌ كرده‌ است‌ ـ يا شايد هردو!؟

كشف‌ معناي‌ سوم‌
مكاشفه‌ي‌ سوم‌ از بحران‌ هويت‌ در عصر ظهور روبات‌ها و كامپيوترهاي‌ پيشرفته‌ سخن‌ مي‌گويد.
بحران‌ هويتي‌ كه‌ همواره‌ گريبانگير انسان‌ها بوده‌، اين‌ بار حافظه‌گير روبات‌ها مي‌شود و بحران‌ مضاعفي‌ براي‌ انسان‌ها مي‌سازد!! خلاء وجودي‌ روبات‌ها از برنامه‌هايشان ‌ناشي‌ مي‌شود و از اين‌ روي‌ نبايد آن‌ها را جدي‌ گرفت‌! اما، مگر احساسات‌، عقلانيت‌ و عواعطف‌ انساني‌ از برنامه‌هاي‌ مغزي‌ انسان‌هاناشي‌ نمي‌شود! و بدون‌ آن‌، انسان‌ها جسدي‌ مرده‌ خواهند بود; ناپايدارتر از يك‌ روبات‌، چرا كه‌ سريع‌تر از او مي‌پوسند.
فرشته‌ي‌ مهربان‌ و مادر فداكاري‌ كه‌ در حافظه‌ي‌ كودك‌ نقش‌ بسته‌، آن‌ قدر بي‌آلايش‌ و نمونه‌هايي‌ مثالي‌ هستند كه‌ زن‌ اثيري‌ و مادر اثيري‌ را تعريف‌ مي‌كنند و با چنين‌ معناهايي‌ در وجودش‌، او را از انسان‌هايي‌ كه‌ فاقد برنامه‌هايي‌ اثيري‌ در ذهن‌ هستند، فراتر مي‌برد. چرا كه‌ نه‌جاندار بودن‌، نه‌ زنده‌ و داراي‌ احساس‌ بودن‌ و نه‌ هيچ‌ چيز ديگري‌، انسان‌ را داراي‌ ارج‌ و قرب‌ نمي‌سازد، بلكه‌ تنها معناست‌ كه‌ انسان‌ و انسانيت‌ را ارزشمند مي‌سازد. در اين‌ جمله‌، نسبت‌ دادن‌ واژه‌ي‌ ارزشمند (كه‌ خود در زمره‌ي‌ معاني‌ است‌) به واژه ی معنا، تأكيدي‌ ديگر براين‌ نكته‌ است‌ كه‌، معنا خودبسنده‌ است

مکاشفه‌ چهارم‌
كودك‌ را مي‌بينم‌ كه‌ پس‌ از جستجوي‌ بسيار، به‌ كارخانه‌اي‌ مي‌رسد كه‌ او را توليد كرده‌ است‌. ده‌ها آرم‌ كارخانه‌ با همان‌ تصاوير موجودي‌ كه‌ او پري‌ مهربان‌ مي‌پنداشت‌. من‌ ديدم‌ كه‌ او ده‌ها نمونه‌ از خود را ديد كه‌ دقيقاً شبيه‌ او بودند. او با چنين‌ شوكي‌، فوران‌ كرد و تعدادي‌ ازنمونه‌هاي‌ مشابه‌ي‌ خود را از بين‌ برد و فرياد زد كه‌ او واقعي‌ است‌، نه‌ آن‌ها. او سازنده‌اش‌ را نيز مي‌بيند و صحبت‌هاي‌ وي‌ در مورد واقعيات‌ منتهي‌ به‌ ساختش‌، كودك‌ را بيشتر عصباني‌ مي‌كند و او از آن‌ جا مي‌گريزد! روبات‌ ديگري‌ كه‌ همراه‌ كودك‌ بود، به‌ او كمك‌ كرده‌و دلداري‌ مي‌دهد و اميدهايي‌ را در دلش‌ زنده‌ مي‌كند. اين‌ كه‌ آن‌ها با سفر به‌ سرزميني‌ ديگر مي‌توانند گمشده‌ي‌ خود را از كامپيوتري‌ پيشرفته‌ و جامع‌ (ابر كامپيوتر) جستجو كرده‌ و اطلاعاتي‌ دريافت‌ كنند

كشف‌ معناي‌ چهارم‌
آن‌ از بحراني‌ سخن‌ مي‌گويد كه‌ همواره‌ از تناقض‌ عواطف‌ با واقعيات‌ ناشي‌ مي‌شود. واقعياتي‌ كه‌ پس‌ از روشن‌ شدن‌ در بسياري‌ از موارد بر بحران‌هاي‌ ما مي‌افزايند و احساسات‌ را بيشتر شعله‌ور مي‌سازند. كودك‌ وقتي‌ به‌ پوچي‌ تمامي‌ چيزهايي‌ مي‌رسد كه‌ در حافظه‌اش‌ ارزشمند بودند، شوك‌ زده‌ مي‌شود. او براي‌ خود هويتي‌ مستقل‌ قائل‌ است‌، از اين‌ روي‌ نمونه‌هاي‌ مشابه‌ي‌ خودش‌ را از بين‌ مي‌برد.توضيحات‌ سازنده‌اش‌ نيز نه‌ تنها براي‌ او اقناع‌ كننده‌ نيست‌، بلكه‌ اين‌ تصور را در وي‌ تعميق‌ مي‌بخشد كه‌ تمامي‌ ايده‌ها و احساساتي‌ كه‌در حافظه‌اش‌ داشت‌، همچون‌ رسيدن‌ به‌ پري‌ مهربان‌، يافتن‌ مادرش‌ و تبديل‌ شدن‌ به‌ انسان‌، همگي‌ پوچ‌ بودند!؟ آن‌ واقعيات‌ با تمامي‌ كوبندگي‌اش‌، نمي‌تواند باعث‌ شود كه‌ كودك‌ تسليم‌ شود و خوشبختانه‌ او به‌ جستجويش‌ ادامه‌ مي‌دهد; چرا كه‌ آن‌ جا برهوتي‌، نه‌ فقط براي‌ انسانها، بلكه‌ براي‌ هر موجودي‌ است‌ كه‌ بتواند معنا را در خود شناسايي‌ كند. كمك‌ روبات‌ همراه‌ كودك‌ نيز به‌ معناي‌ آن‌ است‌ كه‌ در منجلاب‌ پوچي‌، كمك‌ و همدلي‌ ديگري‌ ضروري‌ است‌; حتي‌ اگر آن‌ همراه‌، يك‌ روبات‌ باشد. كاري‌ كه‌ سازنده‌ي‌ كودك‌ كه‌ يك‌ انسان‌ بود نتوانست‌ انجام‌ دهد! در حالي‌ كه‌ روباتي‌ كه‌ با كودك‌ دوست‌ شده‌ از اطلاعاتي‌ سخن‌ مي‌گويد كه‌ ابر كامپيوتري‌ مي‌تواند در اختيارشان‌ قراردهد تا آن‌ها پري‌ مهربان‌ و مادر موجود در حافظه‌ي‌ كودك‌ و حك‌ شده‌ در وجود او را بيابند. مكاشفه‌ي‌ چهارم‌ اذعان‌ مي‌كند، در غايت‌ عجز و پوچي‌ همواره‌ بارقه‌ي‌ اميدي‌ هست‌ كه‌ از آتشكده‌ي‌ معنا بر مي‌خيزد

مكاشفه‌ پنجم‌
كودك‌ را مشاهده‌ كردم‌ به‌ ابر كامپيوتري‌ رسيد كه‌ اطلاعاتي‌ از پري‌ مهربان‌ داشت‌. او براي‌ كودك‌ شرح‌ داد كه‌ تبديل‌ پينوكيو به‌ انسان‌ يك‌ داستان‌ است‌، اما اگر در خواهش‌ خود مصر است‌، مي‌تواند به‌ سرزميني‌ برود كه‌ در آن‌ جا هر كسي‌ در جستجوي‌ گمشده‌ي‌ خود است‌. دوست‌ روبات‌ كودك‌، برخي‌ از خطرات‌ آن‌ مقصد را براي‌ كودك‌ شرح‌ مي‌دهد و مي‌گويد هر كسي‌ كه‌ به‌ آن‌ جا رفته‌ ديگر برنگشته‌ است‌

كشف‌ معناي‌ پنجم‌
در اين‌ مكاشفه‌، علم‌ و تكنولوژي‌ است‌ كه‌ اندك‌ سرنخ‌هاي‌ لازم‌ را براي‌ تحقق‌ آرزوهاي‌ انسان‌ها به‌ آنان‌ مي‌بخشد، اما دانش‌ هنوز از توانايي‌ برآوردن‌ بسياري‌ از خواسته‌هاي‌ دست‌نيافتني‌ عاجز است‌ و تنها اندك‌ توشه‌ي‌ آن‌ راه‌ را تأمين‌ مي‌كند

مكاشفه‌ ششم‌
آن‌ها به‌ سرزميني‌ مي‌رسند كه‌ پري‌ مهرباني‌ در آن‌ جا است‌. ولي‌ نه‌ آن‌ چيزي‌ كه‌ كودك‌ انتظار داشت‌، بلكه‌ تنها تنديسي‌ از پري‌ مهربان‌ دردرون‌ اقيانوس‌
كودك‌ در مقابل‌ تنديس‌ مي‌ايستد و بارها و بارها و سال‌هاي‌ سال‌ خواهش‌ خويش‌ را از پري‌ مهربان‌ براي‌ تبديل‌ شدن‌ به‌ انسان‌ و يافتن‌ مادرش‌ تكرار مي‌كند و تنديس‌ سرد و بي‌تفاوت‌، تمامي‌ آن‌ ايام‌ را بي‌حركت‌ مي‌ايستد. ندايي‌ از درونم‌ گفت‌، ديدن‌ كافي‌ نيست‌، خود رابه‌ جاي‌ آن‌ بگذار و آن‌ را با تمام‌ وجود درك‌ كن‌. اشك‌ از ديدگان‌ كودك‌ جاري‌ مي‌شود، آن‌ گونه‌ كه‌ بي‌اختيار بغض‌ در گلوي‌ من‌ نيز بست‌; سعي‌ كردم‌ خود را كنترل کنم‌
...

كشف‌ معناي‌ ششم
در مكاشفه‌ پنجم‌، كودك‌ و دوست‌ روباتش‌ به‌ سرزميني‌ كه‌ پاي‌ مي‌گذارند، سرزمين‌ نايافته‌هاست‌; چرا كه‌ آرزويي‌ دست‌نيافتني‌ دارند.درخواستي‌ كه‌ حتي‌ پيشرفته‌ترين‌ كامپيوترهاي‌ موجود نيز از مختصات‌ آن‌، اطلاعات‌ چنداني‌ ندارند. به‌ بيان‌ ديگر، در اين‌ بخش‌ از مكاشفه‌، بدين‌ سبب‌ هر كس‌ به‌ آن‌ سرزمين‌ مي‌رود ديگر بر نمي‌گردد كه‌ سرزمين‌ موردنظرشان‌، دنياي‌ نايافته‌هاست‌; تمامي‌ آرزوهايي‌ كه‌با دانش‌ و تكنولوژي‌ آن‌ زمان‌ قابل‌ دسترس‌ نيستند. پس‌ آن‌ها يخ‌ مي‌زنند تا روزي‌ كه‌ فرشته‌ي‌ دانش‌ و تكنولوژي‌ به‌ آرزوهاي‌ آن‌ها رسيده‌و آنان‌ را ببوسند تا از خواب‌ پيشين‌ خويش‌ بيدار شده‌ و دانش‌ و تكنولوژي‌ روياهاي‌ آنان‌ را تعبير كنند
تصويري‌ كه‌ در آن‌، كودك‌ مقابل‌ آرزوهاي‌ دست‌نيافته‌ي‌ خود ـ پري‌ مهربان‌، مادر گمشده‌اش‌ و تبديل‌ شدن‌ به‌ انسان‌ ـ يخ‌ مي‌زند، تكان‌دهنده‌ترين‌ و حزن‌انگيزترين‌ نماي‌ تاريخ‌ سينماست‌ (بنا بر كدام‌ تأويل‌ يا تأويل‌ها!؟) در اين‌ تأويل‌، مكاشفه‌ي‌ ششم‌ در نقض‌ مكاشفه‌ي‌ چهارم‌ برمي‌خيزد. آن‌ مي‌گويد: هرگز نگو همواره‌. همان‌ گونه‌ كه‌ معنايي‌ هست‌، پوچي ‌نيز هست‌. همان‌ طور كه‌ بارقه‌ي‌ اميدي‌ هست‌، مي‌تواند حتي‌ كور سويي‌ از اميد نيز "نشود" و جهنم‌ حقيقي‌ آنجاست‌. آيا انسان‌ سرنوشت‌ محتوم‌اش‌ مرگ‌ و نابودي‌ تمدن‌اش‌ بود؟! مكاشفات‌ راز ديگري‌ را پرده‌برداري‌ مي‌كند

مكاشفه‌ هفتم‌
هنگامي‌ كه‌ به‌ هوش‌ آمدم‌، شنيدم‌ كه‌ بشريت‌ از بين‌ رفت‌!؟ بشر با تمامي‌ داشته‌هايش‌; با دانش‌ و تكنولوژي‌اش‌ با همه‌ي‌ فرهنگ‌ و تمدن ‌و
آرزوها و توانايي‌هايش‌ در سياره‌ي‌ زمين‌ منقرض‌ شد و اثري‌ از آن‌ باقي‌ نماند!؟

كشف‌ معناي‌ هفتم‌
يخ‌ وجودم‌ آب‌ شد و بهت‌ام‌ شكست‌، وقتي‌ راز مكاشفه‌ي‌ هفتم‌ را دريافتم‌. بشر در مكاشفه‌ي‌ ششم‌، موجودي‌ آچمز و در جهنم‌ گير افتاده‌ بود! آيا با از ميان‌ رفتنش‌، رنج‌ها و غم‌هايش‌ پايان‌ نمي‌يافت‌ و نجات‌ پيدا نمي‌كرد؟ شأن‌ نزول‌ مكاشفه‌ي‌ هفتم‌ هنگامي‌ پديدار مي‌شود كه‌ در مكاشفه‌ي‌ ششم‌ يخ‌ زده‌ باشيد. اينجاست‌ كه‌ مرگ‌، هديه‌اي‌ الهي‌ و جاودانگي‌ دردي‌ هستي‌كاه‌ خواهد بود

مكاشفه‌ هشتم‌
من‌ از پشت‌ دوربين‌، مانيتور هوش‌ مصنوعي‌ را ديديم‌ كه‌ افسانه‌هاي‌ ديروز بشريت‌ را به‌ صورت‌ واقعيات‌ فرداي‌ آن‌ بازنمايي‌ مي‌كرد.موجوداتي‌ را مي‌ديدم‌ كه‌ نه‌ انسان‌ بودند، نه‌ ماشين‌ و نه‌ كامپيوتر; شايد چيزي‌ بين‌ آن‌ها و تركيبي‌ غريب‌ از آن‌ها. تمدني‌ جديد! يا شايدزندگي‌ و حتي‌ دنيايي‌ جديد!! آن‌ها بسيار شبيه‌ موجودات‌ فضايي‌ و عجيب‌ و غريبي‌ بودند كه‌ در كتب‌ و فيلم‌هاي‌ متعددي‌ كه‌ در مورد بشقاب‌ پرنده‌ها نوشته‌ و ساخته‌ شده‌ به‌ سوي‌ زمين‌ مي‌آمدند; همان‌ موجوداتي‌ كه‌ در فيلم‌هاي‌ اي‌ تي‌ و برخورد نزديك‌ از نوع‌ سوم‌اسپيلبرگ‌ به‌ تصوير كشيده‌ شده‌ و در بسياري‌ از آثار علمي‌ ـ تخيلي‌ آمده‌ بودند. آن‌ها نوع‌ ديگري‌ از حيات‌ را به‌ ما نشان‌ مي‌دادند. آن‌ها ازآسمان‌ به‌ سوي‌ زمين‌ آمدند و چون‌ مي‌رفتند انگار به‌ آينده‌ي‌ بشريت‌ گام‌ مي‌گذاشتند، در عين‌ حالي‌ كه‌ به‌ تخيلات‌ و آرزوهاي‌ گذشته‌ي‌وي‌ نظر داشتند
موجوداتي‌ كه‌ شكل‌ ديگري‌ از حيات‌ در جهان‌ ما بودند، به‌ سياره‌ي‌ زمين‌ و سرزميني‌ كه‌ كودك‌ در آن‌ يخ‌ زده‌ بود، پا مي‌گذارند و نه‌ تنها به‌ او حيات‌ مي‌بخشند، بلكه‌ بسياري‌ از آرزوها و خواسته‌هاي‌ موجود در حافظه‌ي‌ او را نيز خوانده‌ و برحسب‌ همان‌ها به‌ واقعيت‌ بدل‌ مي‌سازند!؟ آن‌ها موفق‌ مي‌شوند كه‌ پري‌ مهرباني‌ درست‌ همانند آنچه‌ در ذهن‌ كودك‌ بود، برايش‌ بيافرينند. او همچون‌ موجودي‌ مقدس‌ ومهربان‌ با گرمي‌ و مهرباني‌ با كودك‌ حرف‌ مي‌زند. كودك‌ از او در مورد وقايع‌ گذشته‌ و واقعيات‌ كنوني‌ موجود در جلوي‌ ديدگانش‌ سؤال‌ مي‌كند و پري‌ مهربان‌ به‌ او توضيح‌ مي‌دهد كه‌ آن‌ موجودات‌، برنامه‌هاي‌ موجود در ذهنش‌ را همچون‌ نرم‌افزاري‌ خوانده‌ و واقعياتي‌ با همان‌ ويژگي‌ها برايش‌ بازنمايي‌ كردند
كودك‌ تكه‌اي‌ از موي‌ مادرش‌ را به‌ او مي‌دهد تا با كمك‌ آن‌ نمونه‌، مادرش‌ را بازآفريني‌ كنند. پس‌ از مدتي‌ انتظار، يكي‌ از همان‌ موجودات‌ برتر به‌ سراغ‌ كودك‌ كه‌ مشتاقانه‌ براي‌ ديدار مادرش‌ لحظه‌ شماري‌ مي‌كند، مي‌آيد. او برايش‌ شرح‌ مي‌دهد كه‌ آن‌ها توانستند چنان‌ چيزي‌ رابه‌ واقعيت‌ بدل‌ سازند، اما متأسفانه‌ چنين‌ افرادي‌ يك‌ روز بيشتر زنده‌ نماندند و سپس‌ به‌ خواب‌ رفتند. اما كودك‌ با همان‌ اشتياق‌ مي‌گويدكه‌ شايد مادرش‌ نوع‌ منحصر به‌ فردي‌ باشد و بتواند بيشتر زنده‌ بماند، شايد
...
آن‌ها رؤياي‌ كودك‌ را به‌ معناي‌ فراواقعي‌ كلمه‌ مي‌آفرينند. او تنها و نخستين‌ كودكي‌ است‌ كه‌ مادرش‌ را متولد مي‌سازد!؟ غيرممكن‌ ومحالي‌ در ديروز كه‌ تنها از طريق‌ بازنمايي‌ست‌ كه‌ در آينده‌ واقعيت‌ يافته‌ است‌. بدين‌ ترتيب‌، كودك‌ در دنيايي‌ زندگي‌ مي‌كند كه‌ تخيلات‌ وآرزوهايش‌ شكل‌ داده‌ و دانش‌ و تكنولوژي‌ واقعيت‌ بخشيده‌ بودند. و با لبخندي‌ توأم‌ با آرامش‌ در كنار مادرش‌ با مادرش‌ به‌ خواب‌ مي‌رود

كشف‌ معناي‌ هشتم‌
دانش‌ و تكنولوژي‌ باز به‌ كمك‌ انسان‌ها و روبات‌ها(!) آمد و اين‌ بار از سياره‌اي‌ ديگر تخم‌ زندگي‌ را در زمين‌ كاشتند. آن‌ها از نسل‌هاي‌ بسيار پيشرفته‌ي‌ موجوداتي‌ هوشمند بودند كه‌ تركيبي‌ از انسان‌ و كامپيوتر را با هم‌ داشته‌ و در ضمن‌ پيشرفته‌تر از افقي‌ بودند كه‌ دانش‌ و بينش‌ ما قد مي‌دهد. اينها همان‌ دانش‌ و تكنولوژي‌ ناپيدا در سياره‌ي‌ ما، ولي‌ موجود در جهان‌ ما بودند كه‌ امكان‌ شكل‌گيري‌ نوع‌ ديگري‌ از حيات‌ را به‌ واقعيت‌ بدل‌ مي‌سازند
تكنولوژي‌ و دانشي‌ كه‌ از جايگاه‌ ما، افق‌ معجزه‌ و حتي‌ غيرممكن‌ را نشان‌ مي‌دهد، در مكاشفه‌ي‌ هشتم‌ سر بر می آورد. همان‌ گونه‌ كه‌اكنون‌ ما
فسيل‌هاي‌ گونه‌هاي‌ منقرض‌ شده‌ را مي‌يابيم‌ و درصدديم‌ تا به‌ چنان‌ دانشي‌ دست‌ يابيم‌ كه‌ بتوانيم‌ با كمك DNA
آن‌ها، دوباره ‌آن‌ها را در سياره‌ي‌ خود زنده‌ سازيم‌. در مكاشفه‌ي‌ هشتم‌ موجوداتي‌ كه‌ به‌ سبب‌ علم‌ و تكنولوژي‌، بسيار پيشرفته‌ شده‌ بودند، قادرند تاآرزوها و خواسته‌هاي‌ غيرممكن‌ را به‌ واقعيت‌ بدل‌ سازند; و در حقيقت‌ آن‌ها را بيافرينند. كافي‌ است‌ كه‌ اطلاعات‌ و داده‌هايي‌ موجودباشند. معجزه‌اي‌ كه‌ از دور سو سو مي‌زند
اما اذعان‌ به‌ اين‌ كه‌، آن‌ مادري‌ كه‌ براي‌ كودك‌ واقعيت‌ خواهند بخشيد، تنها يك‌ روز خواهد بود، تأكيد به‌ آن‌ دارد كه‌ همواره‌ دانش‌ و تكنولوژي‌ از محدوديت‌هايي‌ برخوردارند و با آن‌ كه‌ افق‌هاي‌ توانايي‌هاي‌ ما را آن‌ قدر شكل‌ مي‌بخشند كه‌ حتي‌ در تصور و تخيل‌ كنوني‌ما نگنجد، ولي‌ باز از محدوديت‌هايي‌ برخوردارند و همواره‌ شكافي‌ بين‌ آرزوها و توانايي‌هاي‌ ما هست‌; چرا كه‌ توانايي‌ و محدوديت‌ دوسوي‌ يك‌ واقعيت‌اند

مكاشفه‌ نهم‌
علامت‌ و نشاني‌ ديدم‌ همچون‌ پاپيون‌، اما به‌ من‌ گفتند شكل‌ آن‌ مهم‌ نيست‌، معناي‌ آن‌ را درياب‌ كه‌ بي‌نهايت‌ است‌. پرسيدم‌ از چه‌ سخن‌مي‌گوييد؟ گفتند از زندگي‌، از گزينش‌ها، از زمان‌، از احتمالات
...‌
پس‌ آن‌ رمزواره‌ تماماً هويدا شد

او گفت‌ اول‌ منم‌، آخر شما هستيد!؟

كشف‌ معناي‌ نهم‌
اما آيا مكاشفات‌ و همه‌ي‌ راه‌ها و نتايج‌شان‌، مسير محتوم‌ بشريت‌اند؟! برخلاف‌ پندار بسياري‌، مكاشفات‌ مسير قطعي‌ و جزمي‌ بشر را نمي‌نمايانند، بلكه‌ آن‌ها مسيرهاي‌ محتمل‌ را روشن‌ مي‌سازند و انسان‌ها با اختيار و با گزينش‌هايشان‌ هستند كه‌ يك‌ يا تعدادي‌ از آن‌ها رابه‌ واقعيت‌ بدل‌ مي‌سازند. اين‌ يكي‌ از اساسي‌ترين‌ اصل‌ها در معرفت‌شناسي‌ مكاشفات‌ است‌ كه‌ تا پيش‌ از مكاشفات‌ اي‌ ناشناخته‌ مانده‌ بود

مكاشفه‌ پاياني‌
در انتظار مكاشفه‌ي‌ دهم‌ نشستم‌، ولي‌ آن‌ پديدار نشد! اما اين‌ ممكن‌ نبود; مكاشفات‌ هنوز كامل‌ نشده‌ بودند. مكاشفه‌هاي‌ هشتم‌ و نهم‌ بي‌نظير بودند، اما با وجود اين‌، تمامي‌ نيازهاي‌ انسان‌ را ارضاء نمي‌ساختند و هنوز هويت‌ انسان‌ را تكميل‌ نمي‌كردند و معناي‌ موجوديت‌ انسان‌ را در هستي‌ كامل‌ نمي‌ساختند!؟
ناگهان‌ فكري‌ به‌ ذهنم‌ خطور كرد. واي‌ خداي‌ من‌; نه‌ مكاشفه‌ي‌ دهم‌، بل‌ مكاشفه‌ي‌ پاياني‌، پيش‌ روي‌ من‌ بود و من‌ تمام‌ مدت‌ از آن‌ غافل‌ بودم‌!؟ تمامي‌ هستي‌ پيش‌ روي‌ انظار من‌، مكاشفه‌ي‌ پاياني‌ بودند، با همه‌ي‌ توهمات‌، تخيلات‌، افسانه‌ها، واقعيات‌، دروغ‌ها، حقايق‌ ومهم‌تر از همه‌، تأويل‌هايش‌; كتيبه‌اي‌ به‌ آن‌ ژرفي‌ و گستردگي‌. من‌ همه‌ي‌ آن‌ها را از سر گذراندم‌ تا به‌ مكاشفه‌ي‌ پاياني‌ و اساسي‌تر از آن‌، كشف‌ رمز پاياني‌ پي‌ بردم‌

كشف‌ معناي‌ پاياني‌
مكاشفه‌ي‌ پاياني‌ چيز ديگري‌ مي‌گويد. آن‌ تأويلي‌ را مي‌آفريند كه‌ به‌ همه‌ي‌ مكاشفه‌ها رنگ‌ و معنايي‌ ديگر مي‌بخشد. مكاشفه‌ي‌ پاياني‌ اعتراف‌ مي‌كند، كه‌ پيش‌گويي‌ها و آينده‌نگري‌هاي‌ آن‌، قادر به‌ نشان‌ دادن‌ راه‌ به‌ انسان‌ها نيست‌!؟ مكاشفه‌ها، راه‌هاي‌ حل‌ مسائل‌ انساني‌ و نيل‌ به‌ كمال‌ را به‌ انسان‌ نشان‌ نمي‌دهند، بلكه‌ اين‌ معنويت‌ است‌ كه‌ قادر به‌ خلق‌ (نه‌ كشف‌) آن‌ است‌!؟ مكاشفه‌ها تنها پاسخ‌هاي‌ درست‌ معنويت‌ را تأييد مي‌كنند. آن‌ها همچون‌ كليد واژه‌هايي‌ هستند كه‌ در ميان‌ آفرينش‌هاي‌ انساني‌، بر صحت‌ آن‌ بخشي‌ كه‌ معنوي‌ است‌ صحه‌ مي‌گذارند. از اين‌ روي‌، برخلاف‌ تصور بسياري‌ از رهروان‌، راه‌ دريافت‌ حقيقت‌ معنوي‌، راهي‌ انساني‌ و زميني‌ است‌، اگر چه‌ پاسخ‌هاي‌ آن ‌مطابق‌ با كليد واژه‌هاي‌ پيش‌گويي‌هاي‌ آسماني‌ مكاشفات‌ است‌. همان‌ طور كه‌ با مطالعه‌ي‌ صرف‌ كليدها و پاسخ‌هاي‌ نهايي‌ يك‌ آزمون‌، نمي‌توان‌ به‌ راه‌حل‌ها و پاسخ‌هاي‌ مسائل‌ و پرسش‌هاي‌ ديگر پي‌ برد، با مكاشفه‌هاي‌ موجود نيز نمي‌توان‌ به‌ راه‌حل‌ها و پاسخ‌هاي‌ ساير مكاشفات‌ رسيد، تنها از طريق‌ آفرينش‌ معنوي‌ است‌ كه‌ مي‌توان‌ به‌ راه‌حل‌ها دست‌ يافت‌; راه‌حل‌هايي‌ كه‌ به‌ پاسخ‌هايي‌ منتهي‌ مي‌شوند كه‌ چرايي‌ و چگونگي‌ مسائل‌ و پرسش‌ها را بيان‌ كنند
اما بايد دانست‌ كه‌ مكاشفات‌ خالي‌ از اشكال‌ نيست‌; چرا كه‌ آن‌ در غبار زمان‌ به‌ افسانه‌ و خرافه‌ آلوده‌ مي‌شود و تنها آفرينش‌ مداوم‌ معنوي‌ است‌ كه‌ آن‌ را پالوده‌ مي‌سازد