پرومته

وبلاگی است درخصوص نویسندگی خلاق در پردیسه های ادبیات و هنر

Friday, October 13, 2006

مکاشفات امروز

مكاشفات‌ "اي‌"*; دنياي‌ پس‌ از پسامدرن‌
دگرآفريني‌ در مكاشفات‌ با هوش‌ مصنوعي
‌ ‌
است (Artificial Intelligence) است که به معنای هوش مصنوعی‌ A.I *-اِی، مخفف انگلیسی
تلفظ انگلیسی آن، اِی است. به اين جهت حروف دقیق آن به انگلیسی نیامده و حروف‌ فارسي‌ آن‌ در كتيبه‌ آمده‌ است‌ تا خاطر نشان‌ سازد كه‌ در آثاري‌ از اين‌ دست‌، الفاظ و ظاهرآن‌ها ملاك‌ نيستند و آن‌ها از زباني‌ به‌ زبان‌ ديگر تغيير مي‌كنند، تنها معناي‌ آن‌هاست‌ كه‌ اهميت‌ دارد. هوش‌ مصنوعي‌ معرف‌ دانش‌ وتكنولوژي‌ بشر است‌ كه‌ به‌ جاي‌ فرشتگان‌، رؤياها يا هر موجود ناشناخته‌اي‌ ديگر (كه‌ در مكاشفات‌ پيش‌ از اين‌ متداول‌ بو)د، اين‌ بار آن‌است‌ كه‌ مكاشفات‌ را در دوره‌هاي‌ پاياني‌ پسامدرن‌ بر انسان‌ هويدا مي‌سازد. اي‌، علامت‌ نداست‌ در زبان‌ فارسي‌; پنداري‌ كه‌ جملگي‌ ما رابه‌ عنوان‌ مخاطبين‌ براي‌ گوش‌ سپردن‌ به‌ مكاشفات‌ آينده‌ فرا مي‌خواند!؟ در ضمن‌ الف‌، حرف‌ اول‌ و
يا، حرف‌ آخر زبان‌ فارسي‌ است‌. نشانه‌هايي‌ كه‌ با اين‌ تأويل‌، نظر به‌ آن‌ دارند كه‌ اول‌ تا آخر چيزي‌ را به‌ طور كامل‌ روايت‌ مي‌كنند

الف‌ دات‌ يا. با ديدن‌ فيلم‌ هوش‌ مصنوعي‌ استيون‌ اسپيلبرگ‌، صدايي‌ به‌ بلندي‌ تمامي‌ دوران‌ها مرا فرا خواند. ندايي‌ از آينده‌ي‌ "محتمل‌" انسان‌، تا واقعيت‌ محتوم‌ خود را از ميان‌ آينده‌هاي‌ ممكن‌ پيش‌ رويش‌ رقم‌ زند. مكاشفاتي‌ كه‌ "اي‌" چنين‌ آشكار ساخت‌

مكاشفه‌ نخست‌
ماشين‌هاي‌ را ديدم‌ كه‌ شبيه‌ انسان‌ بودند; موجوداتي‌ "يه‌ سر دو گوش‌"!؟ ماشين‌هاي‌ هوشمندي‌ كه‌ آن‌ها را روبات‌ مي‌ناميدند. آن‌ها به‌دنبال‌ بخش‌هايي‌ از اعضايشان‌ مي‌گشتند كه‌ خراب‌ شده‌ يا فرسوده‌ گشته‌ بود. انسان‌ها نيز روبات‌هايي‌ را كه‌ از رده‌ خارج‌ شده‌ بودند،خراب‌ كرده‌ و از بين‌ مي‌بردند و نمونه‌هايي‌ پيشرفته‌تر را جانشين‌شان‌ مي‌ساختند. روبات‌هاي‌ از رده‌ خارج‌ شده‌ با وجود آن‌ كه‌ درد واحساس‌ نداشتند، اما در مقابل‌ انسان‌هايي‌ كه‌ مي‌خواستند آنان‌ را از بين‌ ببرند، مقاومت‌ نشان‌ مي‌دادند!؟
به‌ ديگر سوي‌ نگريستم‌، اينك‌ من‌ اقيانوس‌هايي‌ را مي‌بينم‌ كه‌ بسياري‌ از بنادر خشكي‌ را در مي‌نوردند; آمستردام‌، ونيز، نيويورك‌ و...همگي‌ به‌ زير آب‌ رفتند!؟

كشف‌ معناي‌ نخست
مكاشفه‌ي‌ نخست‌، عصري‌ را جلوي‌ ديدگان‌ ما قرار مي‌دهد از ظهور ماشين‌هاي‌ پيشرفته‌ و هوشمند. روبات‌هايي‌ كه‌ از ظاهر، كارايي‌ و كاركردي‌ شبيه‌ انسان‌ها برخوردارند، وارد زندگي‌ انسان‌ مي‌شوند. اما آن‌ها با وجود اين‌ كه‌ فاقد احساس‌، درد و روحي‌ هستند كه‌ به‌ انسان‌ نسبت‌ داده‌ مي‌شود، ولي‌ مبارزه‌ براي‌ بقاء را رها نمي‌كنند. آن‌ها زندگي‌ را براي‌ انسان‌ها راحت‌تر مي‌سازند; اگر چه‌ همچون‌ هر رهاوردي‌، برخي‌ از معضلات‌ را نيز با خود مي‌آورند. تغييرات‌ آب‌ و هوايي‌ شديد نيز تحولاتي‌ را در برخي‌ از مناطق‌ جغرافيايي‌ و مكان‌ زيست‌ واسكان‌ بشر پديد آورده‌ است‌

مكاشفه‌ دوم‌
و ديدم‌ انسان‌هايي‌ جديد و روبات‌هايي‌ جديد!؟ من‌ كودكي‌ را ديدم‌ كه‌ بسيار شبيه‌ انسان‌ بود و او را به‌ خانواده‌اي‌ سپردند كه‌ تنها فرزندشان‌ ناپديد شده‌ بود. اما با پيدا شدن‌ فرزندشان‌، كودك‌ را در جنگلي‌ رها مي‌كنند. اما با كمال‌ تعجب‌، كودك‌ دچار بحران‌ روحي‌ ورواني‌ مي‌شود و از مادرش‌ مي‌خواهد كه‌ او را ول‌ نكنند، زيرا او به‌ آن‌ها علاقه‌مند است‌! از سويي‌ ديگر، چون‌ مادر كودك‌، او را يك‌ ماشين‌ انسان‌نما مي‌داند، از وي‌ جدا مي‌شود، اگر چه‌ آن‌ جدايي‌ براي‌ او راحت‌ نيست‌! وحشتناك‌ بود، وحشتناك!‌
من‌ رويم‌ را به‌ سوي‌ نمايي‌ ديگر كردم‌ و به‌ روشني‌ ديدم‌ هنگامي‌ كه‌ مي‌خواهند آن‌ كودك‌ را همچون‌ بسياري‌ از روبات‌هاي‌ فاقد احساس‌ بكشند، او از انسان‌ها خواهش‌ مي‌كند كه‌ چنين‌ نكنند. اين‌ واكنش‌ او سبب‌ مي‌شود تا عده‌اي‌ از انسان‌ها فرياد بزنند كه‌ او روبات‌ نيست‌، چون‌ داراي‌ احساس‌ است‌ و با پرتاب‌ سنگ‌ به‌ سوي‌ مجري‌ كشتار روبات‌ها، مانع‌ از مرگ‌ كودك‌ شده‌ و او را نجات‌ دهند. در اين‌ زمان‌، كسي‌ كه‌ حاضر است‌ اولين‌ شخصي‌ باشد كه‌ سنگ‌ را پرتاب‌ مي‌كند، برخلاف‌ عهد عتيق‌ و زمان‌ عيسي‌، مانع‌ از بروز جنايتي‌ مي‌شود

كشف‌ معناي‌ دوم‌
مكاشفه‌ي‌ دوم‌ دوره‌اي‌ را به‌ روي‌ پرده‌ مي‌برد كه‌ روبات‌هايي‌ پا به‌ زندگي‌ بشر مي‌گذارند كه‌ شبيه‌ او داراي‌ عواطف‌ و احساسات‌ مختلف‌اند. آن‌ها در حقيقت‌ در حافظه‌ي‌ خود از تمامي‌ برنامه‌هايي‌ كه‌ براي‌ درك‌ و بروز انواع‌ احساسات‌ و عواطف‌ مختلف‌ ضروري‌ است‌، برخوردارند. آن‌ها خوشحال‌ و ناراحت‌ مي‌شوند، غمگين‌ و شاد مي‌گردند، جدي‌ و شوخ‌روي‌ مي‌نمايند، حتي‌ گريه‌ و خنده‌ مي‌كنند. گاه‌ عصباني‌ و گاه‌ آرام‌ به‌ نظر مي‌رسند و از كينه‌ و گذشت‌ نيز مبرا نيستند و مهم‌تر از همه‌، دچار ترديد، تناقض‌ و تشكيك‌ در گزينش‌ مي‌شوند. آيا چون‌ آن‌ها فاقد روح‌ هستند، هر رفتاري‌ نسبت‌ به‌ آن‌ها جايز است‌؟ بحران‌ اصلي‌ از اين‌ مكاشفه‌ است‌ كه‌ سربرمي‌آورد. نحوه‌ي‌ برخورد با آن‌ها بايد چگونه‌ باشد؟ بايد موافق‌ خواسته‌هايشان‌ رفتار كرد يا مخالفشان‌! آيا اساساً داراي‌ حقوق‌ واختياراتي‌ هستند؟ داراي‌ چه‌ حقوقي‌ هستند؟ قواعد اخلاقي‌ در مواجه‌ با آن‌ها چگونه‌اند؟! آن‌ها بايد نسبت‌ به‌ قواعد اخلاقي‌ مقيد باشند يا آزاد!؟

مكاشفه‌ سوم‌
همان‌ كودك‌ را مي‌بينم‌ كه‌ در جستجوي‌ مادر خود، به‌ همه‌ جا سر مي‌كشد. خرسي‌ با عطوفت‌، او را همراهي‌ مي‌ كند; خرسي‌ اسباب‌بازي‌ او كه‌ سخنگو است‌ و همچون‌ روباتي‌ پيشرفته‌ تر از روباتهاي‌ عصر ماست‌. از روبات‌ها و آدم‌ها سؤال‌ مي‌كند تا شايد گمشده‌ي‌ خود را بيابد. در حافظه‌ي‌ او، تصويري‌ نقش‌ بسته‌ كه‌ زني‌ بالدار است‌; مادري‌ فداكار و فرشته‌اي‌ مهربان‌. او مي‌بايست‌ يا مادرش‌ باشد يا فرشته‌اي‌ مهربان‌ كه‌ او را به‌ يك‌ انسان‌ بدل‌ سازد ـ همان‌ طور كه‌ او در داستان‌ پينوكيو شنيده‌ و در حافظه‌اش‌ ثبت‌ كرده‌ است‌ ـ يا شايد هردو!؟

كشف‌ معناي‌ سوم‌
مكاشفه‌ي‌ سوم‌ از بحران‌ هويت‌ در عصر ظهور روبات‌ها و كامپيوترهاي‌ پيشرفته‌ سخن‌ مي‌گويد.
بحران‌ هويتي‌ كه‌ همواره‌ گريبانگير انسان‌ها بوده‌، اين‌ بار حافظه‌گير روبات‌ها مي‌شود و بحران‌ مضاعفي‌ براي‌ انسان‌ها مي‌سازد!! خلاء وجودي‌ روبات‌ها از برنامه‌هايشان ‌ناشي‌ مي‌شود و از اين‌ روي‌ نبايد آن‌ها را جدي‌ گرفت‌! اما، مگر احساسات‌، عقلانيت‌ و عواعطف‌ انساني‌ از برنامه‌هاي‌ مغزي‌ انسان‌هاناشي‌ نمي‌شود! و بدون‌ آن‌، انسان‌ها جسدي‌ مرده‌ خواهند بود; ناپايدارتر از يك‌ روبات‌، چرا كه‌ سريع‌تر از او مي‌پوسند.
فرشته‌ي‌ مهربان‌ و مادر فداكاري‌ كه‌ در حافظه‌ي‌ كودك‌ نقش‌ بسته‌، آن‌ قدر بي‌آلايش‌ و نمونه‌هايي‌ مثالي‌ هستند كه‌ زن‌ اثيري‌ و مادر اثيري‌ را تعريف‌ مي‌كنند و با چنين‌ معناهايي‌ در وجودش‌، او را از انسان‌هايي‌ كه‌ فاقد برنامه‌هايي‌ اثيري‌ در ذهن‌ هستند، فراتر مي‌برد. چرا كه‌ نه‌جاندار بودن‌، نه‌ زنده‌ و داراي‌ احساس‌ بودن‌ و نه‌ هيچ‌ چيز ديگري‌، انسان‌ را داراي‌ ارج‌ و قرب‌ نمي‌سازد، بلكه‌ تنها معناست‌ كه‌ انسان‌ و انسانيت‌ را ارزشمند مي‌سازد. در اين‌ جمله‌، نسبت‌ دادن‌ واژه‌ي‌ ارزشمند (كه‌ خود در زمره‌ي‌ معاني‌ است‌) به واژه ی معنا، تأكيدي‌ ديگر براين‌ نكته‌ است‌ كه‌، معنا خودبسنده‌ است

مکاشفه‌ چهارم‌
كودك‌ را مي‌بينم‌ كه‌ پس‌ از جستجوي‌ بسيار، به‌ كارخانه‌اي‌ مي‌رسد كه‌ او را توليد كرده‌ است‌. ده‌ها آرم‌ كارخانه‌ با همان‌ تصاوير موجودي‌ كه‌ او پري‌ مهربان‌ مي‌پنداشت‌. من‌ ديدم‌ كه‌ او ده‌ها نمونه‌ از خود را ديد كه‌ دقيقاً شبيه‌ او بودند. او با چنين‌ شوكي‌، فوران‌ كرد و تعدادي‌ ازنمونه‌هاي‌ مشابه‌ي‌ خود را از بين‌ برد و فرياد زد كه‌ او واقعي‌ است‌، نه‌ آن‌ها. او سازنده‌اش‌ را نيز مي‌بيند و صحبت‌هاي‌ وي‌ در مورد واقعيات‌ منتهي‌ به‌ ساختش‌، كودك‌ را بيشتر عصباني‌ مي‌كند و او از آن‌ جا مي‌گريزد! روبات‌ ديگري‌ كه‌ همراه‌ كودك‌ بود، به‌ او كمك‌ كرده‌و دلداري‌ مي‌دهد و اميدهايي‌ را در دلش‌ زنده‌ مي‌كند. اين‌ كه‌ آن‌ها با سفر به‌ سرزميني‌ ديگر مي‌توانند گمشده‌ي‌ خود را از كامپيوتري‌ پيشرفته‌ و جامع‌ (ابر كامپيوتر) جستجو كرده‌ و اطلاعاتي‌ دريافت‌ كنند

كشف‌ معناي‌ چهارم‌
آن‌ از بحراني‌ سخن‌ مي‌گويد كه‌ همواره‌ از تناقض‌ عواطف‌ با واقعيات‌ ناشي‌ مي‌شود. واقعياتي‌ كه‌ پس‌ از روشن‌ شدن‌ در بسياري‌ از موارد بر بحران‌هاي‌ ما مي‌افزايند و احساسات‌ را بيشتر شعله‌ور مي‌سازند. كودك‌ وقتي‌ به‌ پوچي‌ تمامي‌ چيزهايي‌ مي‌رسد كه‌ در حافظه‌اش‌ ارزشمند بودند، شوك‌ زده‌ مي‌شود. او براي‌ خود هويتي‌ مستقل‌ قائل‌ است‌، از اين‌ روي‌ نمونه‌هاي‌ مشابه‌ي‌ خودش‌ را از بين‌ مي‌برد.توضيحات‌ سازنده‌اش‌ نيز نه‌ تنها براي‌ او اقناع‌ كننده‌ نيست‌، بلكه‌ اين‌ تصور را در وي‌ تعميق‌ مي‌بخشد كه‌ تمامي‌ ايده‌ها و احساساتي‌ كه‌در حافظه‌اش‌ داشت‌، همچون‌ رسيدن‌ به‌ پري‌ مهربان‌، يافتن‌ مادرش‌ و تبديل‌ شدن‌ به‌ انسان‌، همگي‌ پوچ‌ بودند!؟ آن‌ واقعيات‌ با تمامي‌ كوبندگي‌اش‌، نمي‌تواند باعث‌ شود كه‌ كودك‌ تسليم‌ شود و خوشبختانه‌ او به‌ جستجويش‌ ادامه‌ مي‌دهد; چرا كه‌ آن‌ جا برهوتي‌، نه‌ فقط براي‌ انسانها، بلكه‌ براي‌ هر موجودي‌ است‌ كه‌ بتواند معنا را در خود شناسايي‌ كند. كمك‌ روبات‌ همراه‌ كودك‌ نيز به‌ معناي‌ آن‌ است‌ كه‌ در منجلاب‌ پوچي‌، كمك‌ و همدلي‌ ديگري‌ ضروري‌ است‌; حتي‌ اگر آن‌ همراه‌، يك‌ روبات‌ باشد. كاري‌ كه‌ سازنده‌ي‌ كودك‌ كه‌ يك‌ انسان‌ بود نتوانست‌ انجام‌ دهد! در حالي‌ كه‌ روباتي‌ كه‌ با كودك‌ دوست‌ شده‌ از اطلاعاتي‌ سخن‌ مي‌گويد كه‌ ابر كامپيوتري‌ مي‌تواند در اختيارشان‌ قراردهد تا آن‌ها پري‌ مهربان‌ و مادر موجود در حافظه‌ي‌ كودك‌ و حك‌ شده‌ در وجود او را بيابند. مكاشفه‌ي‌ چهارم‌ اذعان‌ مي‌كند، در غايت‌ عجز و پوچي‌ همواره‌ بارقه‌ي‌ اميدي‌ هست‌ كه‌ از آتشكده‌ي‌ معنا بر مي‌خيزد

مكاشفه‌ پنجم‌
كودك‌ را مشاهده‌ كردم‌ به‌ ابر كامپيوتري‌ رسيد كه‌ اطلاعاتي‌ از پري‌ مهربان‌ داشت‌. او براي‌ كودك‌ شرح‌ داد كه‌ تبديل‌ پينوكيو به‌ انسان‌ يك‌ داستان‌ است‌، اما اگر در خواهش‌ خود مصر است‌، مي‌تواند به‌ سرزميني‌ برود كه‌ در آن‌ جا هر كسي‌ در جستجوي‌ گمشده‌ي‌ خود است‌. دوست‌ روبات‌ كودك‌، برخي‌ از خطرات‌ آن‌ مقصد را براي‌ كودك‌ شرح‌ مي‌دهد و مي‌گويد هر كسي‌ كه‌ به‌ آن‌ جا رفته‌ ديگر برنگشته‌ است‌

كشف‌ معناي‌ پنجم‌
در اين‌ مكاشفه‌، علم‌ و تكنولوژي‌ است‌ كه‌ اندك‌ سرنخ‌هاي‌ لازم‌ را براي‌ تحقق‌ آرزوهاي‌ انسان‌ها به‌ آنان‌ مي‌بخشد، اما دانش‌ هنوز از توانايي‌ برآوردن‌ بسياري‌ از خواسته‌هاي‌ دست‌نيافتني‌ عاجز است‌ و تنها اندك‌ توشه‌ي‌ آن‌ راه‌ را تأمين‌ مي‌كند

مكاشفه‌ ششم‌
آن‌ها به‌ سرزميني‌ مي‌رسند كه‌ پري‌ مهرباني‌ در آن‌ جا است‌. ولي‌ نه‌ آن‌ چيزي‌ كه‌ كودك‌ انتظار داشت‌، بلكه‌ تنها تنديسي‌ از پري‌ مهربان‌ دردرون‌ اقيانوس‌
كودك‌ در مقابل‌ تنديس‌ مي‌ايستد و بارها و بارها و سال‌هاي‌ سال‌ خواهش‌ خويش‌ را از پري‌ مهربان‌ براي‌ تبديل‌ شدن‌ به‌ انسان‌ و يافتن‌ مادرش‌ تكرار مي‌كند و تنديس‌ سرد و بي‌تفاوت‌، تمامي‌ آن‌ ايام‌ را بي‌حركت‌ مي‌ايستد. ندايي‌ از درونم‌ گفت‌، ديدن‌ كافي‌ نيست‌، خود رابه‌ جاي‌ آن‌ بگذار و آن‌ را با تمام‌ وجود درك‌ كن‌. اشك‌ از ديدگان‌ كودك‌ جاري‌ مي‌شود، آن‌ گونه‌ كه‌ بي‌اختيار بغض‌ در گلوي‌ من‌ نيز بست‌; سعي‌ كردم‌ خود را كنترل کنم‌
...

كشف‌ معناي‌ ششم
در مكاشفه‌ پنجم‌، كودك‌ و دوست‌ روباتش‌ به‌ سرزميني‌ كه‌ پاي‌ مي‌گذارند، سرزمين‌ نايافته‌هاست‌; چرا كه‌ آرزويي‌ دست‌نيافتني‌ دارند.درخواستي‌ كه‌ حتي‌ پيشرفته‌ترين‌ كامپيوترهاي‌ موجود نيز از مختصات‌ آن‌، اطلاعات‌ چنداني‌ ندارند. به‌ بيان‌ ديگر، در اين‌ بخش‌ از مكاشفه‌، بدين‌ سبب‌ هر كس‌ به‌ آن‌ سرزمين‌ مي‌رود ديگر بر نمي‌گردد كه‌ سرزمين‌ موردنظرشان‌، دنياي‌ نايافته‌هاست‌; تمامي‌ آرزوهايي‌ كه‌با دانش‌ و تكنولوژي‌ آن‌ زمان‌ قابل‌ دسترس‌ نيستند. پس‌ آن‌ها يخ‌ مي‌زنند تا روزي‌ كه‌ فرشته‌ي‌ دانش‌ و تكنولوژي‌ به‌ آرزوهاي‌ آن‌ها رسيده‌و آنان‌ را ببوسند تا از خواب‌ پيشين‌ خويش‌ بيدار شده‌ و دانش‌ و تكنولوژي‌ روياهاي‌ آنان‌ را تعبير كنند
تصويري‌ كه‌ در آن‌، كودك‌ مقابل‌ آرزوهاي‌ دست‌نيافته‌ي‌ خود ـ پري‌ مهربان‌، مادر گمشده‌اش‌ و تبديل‌ شدن‌ به‌ انسان‌ ـ يخ‌ مي‌زند، تكان‌دهنده‌ترين‌ و حزن‌انگيزترين‌ نماي‌ تاريخ‌ سينماست‌ (بنا بر كدام‌ تأويل‌ يا تأويل‌ها!؟) در اين‌ تأويل‌، مكاشفه‌ي‌ ششم‌ در نقض‌ مكاشفه‌ي‌ چهارم‌ برمي‌خيزد. آن‌ مي‌گويد: هرگز نگو همواره‌. همان‌ گونه‌ كه‌ معنايي‌ هست‌، پوچي ‌نيز هست‌. همان‌ طور كه‌ بارقه‌ي‌ اميدي‌ هست‌، مي‌تواند حتي‌ كور سويي‌ از اميد نيز "نشود" و جهنم‌ حقيقي‌ آنجاست‌. آيا انسان‌ سرنوشت‌ محتوم‌اش‌ مرگ‌ و نابودي‌ تمدن‌اش‌ بود؟! مكاشفات‌ راز ديگري‌ را پرده‌برداري‌ مي‌كند

مكاشفه‌ هفتم‌
هنگامي‌ كه‌ به‌ هوش‌ آمدم‌، شنيدم‌ كه‌ بشريت‌ از بين‌ رفت‌!؟ بشر با تمامي‌ داشته‌هايش‌; با دانش‌ و تكنولوژي‌اش‌ با همه‌ي‌ فرهنگ‌ و تمدن ‌و
آرزوها و توانايي‌هايش‌ در سياره‌ي‌ زمين‌ منقرض‌ شد و اثري‌ از آن‌ باقي‌ نماند!؟

كشف‌ معناي‌ هفتم‌
يخ‌ وجودم‌ آب‌ شد و بهت‌ام‌ شكست‌، وقتي‌ راز مكاشفه‌ي‌ هفتم‌ را دريافتم‌. بشر در مكاشفه‌ي‌ ششم‌، موجودي‌ آچمز و در جهنم‌ گير افتاده‌ بود! آيا با از ميان‌ رفتنش‌، رنج‌ها و غم‌هايش‌ پايان‌ نمي‌يافت‌ و نجات‌ پيدا نمي‌كرد؟ شأن‌ نزول‌ مكاشفه‌ي‌ هفتم‌ هنگامي‌ پديدار مي‌شود كه‌ در مكاشفه‌ي‌ ششم‌ يخ‌ زده‌ باشيد. اينجاست‌ كه‌ مرگ‌، هديه‌اي‌ الهي‌ و جاودانگي‌ دردي‌ هستي‌كاه‌ خواهد بود

مكاشفه‌ هشتم‌
من‌ از پشت‌ دوربين‌، مانيتور هوش‌ مصنوعي‌ را ديديم‌ كه‌ افسانه‌هاي‌ ديروز بشريت‌ را به‌ صورت‌ واقعيات‌ فرداي‌ آن‌ بازنمايي‌ مي‌كرد.موجوداتي‌ را مي‌ديدم‌ كه‌ نه‌ انسان‌ بودند، نه‌ ماشين‌ و نه‌ كامپيوتر; شايد چيزي‌ بين‌ آن‌ها و تركيبي‌ غريب‌ از آن‌ها. تمدني‌ جديد! يا شايدزندگي‌ و حتي‌ دنيايي‌ جديد!! آن‌ها بسيار شبيه‌ موجودات‌ فضايي‌ و عجيب‌ و غريبي‌ بودند كه‌ در كتب‌ و فيلم‌هاي‌ متعددي‌ كه‌ در مورد بشقاب‌ پرنده‌ها نوشته‌ و ساخته‌ شده‌ به‌ سوي‌ زمين‌ مي‌آمدند; همان‌ موجوداتي‌ كه‌ در فيلم‌هاي‌ اي‌ تي‌ و برخورد نزديك‌ از نوع‌ سوم‌اسپيلبرگ‌ به‌ تصوير كشيده‌ شده‌ و در بسياري‌ از آثار علمي‌ ـ تخيلي‌ آمده‌ بودند. آن‌ها نوع‌ ديگري‌ از حيات‌ را به‌ ما نشان‌ مي‌دادند. آن‌ها ازآسمان‌ به‌ سوي‌ زمين‌ آمدند و چون‌ مي‌رفتند انگار به‌ آينده‌ي‌ بشريت‌ گام‌ مي‌گذاشتند، در عين‌ حالي‌ كه‌ به‌ تخيلات‌ و آرزوهاي‌ گذشته‌ي‌وي‌ نظر داشتند
موجوداتي‌ كه‌ شكل‌ ديگري‌ از حيات‌ در جهان‌ ما بودند، به‌ سياره‌ي‌ زمين‌ و سرزميني‌ كه‌ كودك‌ در آن‌ يخ‌ زده‌ بود، پا مي‌گذارند و نه‌ تنها به‌ او حيات‌ مي‌بخشند، بلكه‌ بسياري‌ از آرزوها و خواسته‌هاي‌ موجود در حافظه‌ي‌ او را نيز خوانده‌ و برحسب‌ همان‌ها به‌ واقعيت‌ بدل‌ مي‌سازند!؟ آن‌ها موفق‌ مي‌شوند كه‌ پري‌ مهرباني‌ درست‌ همانند آنچه‌ در ذهن‌ كودك‌ بود، برايش‌ بيافرينند. او همچون‌ موجودي‌ مقدس‌ ومهربان‌ با گرمي‌ و مهرباني‌ با كودك‌ حرف‌ مي‌زند. كودك‌ از او در مورد وقايع‌ گذشته‌ و واقعيات‌ كنوني‌ موجود در جلوي‌ ديدگانش‌ سؤال‌ مي‌كند و پري‌ مهربان‌ به‌ او توضيح‌ مي‌دهد كه‌ آن‌ موجودات‌، برنامه‌هاي‌ موجود در ذهنش‌ را همچون‌ نرم‌افزاري‌ خوانده‌ و واقعياتي‌ با همان‌ ويژگي‌ها برايش‌ بازنمايي‌ كردند
كودك‌ تكه‌اي‌ از موي‌ مادرش‌ را به‌ او مي‌دهد تا با كمك‌ آن‌ نمونه‌، مادرش‌ را بازآفريني‌ كنند. پس‌ از مدتي‌ انتظار، يكي‌ از همان‌ موجودات‌ برتر به‌ سراغ‌ كودك‌ كه‌ مشتاقانه‌ براي‌ ديدار مادرش‌ لحظه‌ شماري‌ مي‌كند، مي‌آيد. او برايش‌ شرح‌ مي‌دهد كه‌ آن‌ها توانستند چنان‌ چيزي‌ رابه‌ واقعيت‌ بدل‌ سازند، اما متأسفانه‌ چنين‌ افرادي‌ يك‌ روز بيشتر زنده‌ نماندند و سپس‌ به‌ خواب‌ رفتند. اما كودك‌ با همان‌ اشتياق‌ مي‌گويدكه‌ شايد مادرش‌ نوع‌ منحصر به‌ فردي‌ باشد و بتواند بيشتر زنده‌ بماند، شايد
...
آن‌ها رؤياي‌ كودك‌ را به‌ معناي‌ فراواقعي‌ كلمه‌ مي‌آفرينند. او تنها و نخستين‌ كودكي‌ است‌ كه‌ مادرش‌ را متولد مي‌سازد!؟ غيرممكن‌ ومحالي‌ در ديروز كه‌ تنها از طريق‌ بازنمايي‌ست‌ كه‌ در آينده‌ واقعيت‌ يافته‌ است‌. بدين‌ ترتيب‌، كودك‌ در دنيايي‌ زندگي‌ مي‌كند كه‌ تخيلات‌ وآرزوهايش‌ شكل‌ داده‌ و دانش‌ و تكنولوژي‌ واقعيت‌ بخشيده‌ بودند. و با لبخندي‌ توأم‌ با آرامش‌ در كنار مادرش‌ با مادرش‌ به‌ خواب‌ مي‌رود

كشف‌ معناي‌ هشتم‌
دانش‌ و تكنولوژي‌ باز به‌ كمك‌ انسان‌ها و روبات‌ها(!) آمد و اين‌ بار از سياره‌اي‌ ديگر تخم‌ زندگي‌ را در زمين‌ كاشتند. آن‌ها از نسل‌هاي‌ بسيار پيشرفته‌ي‌ موجوداتي‌ هوشمند بودند كه‌ تركيبي‌ از انسان‌ و كامپيوتر را با هم‌ داشته‌ و در ضمن‌ پيشرفته‌تر از افقي‌ بودند كه‌ دانش‌ و بينش‌ ما قد مي‌دهد. اينها همان‌ دانش‌ و تكنولوژي‌ ناپيدا در سياره‌ي‌ ما، ولي‌ موجود در جهان‌ ما بودند كه‌ امكان‌ شكل‌گيري‌ نوع‌ ديگري‌ از حيات‌ را به‌ واقعيت‌ بدل‌ مي‌سازند
تكنولوژي‌ و دانشي‌ كه‌ از جايگاه‌ ما، افق‌ معجزه‌ و حتي‌ غيرممكن‌ را نشان‌ مي‌دهد، در مكاشفه‌ي‌ هشتم‌ سر بر می آورد. همان‌ گونه‌ كه‌اكنون‌ ما
فسيل‌هاي‌ گونه‌هاي‌ منقرض‌ شده‌ را مي‌يابيم‌ و درصدديم‌ تا به‌ چنان‌ دانشي‌ دست‌ يابيم‌ كه‌ بتوانيم‌ با كمك DNA
آن‌ها، دوباره ‌آن‌ها را در سياره‌ي‌ خود زنده‌ سازيم‌. در مكاشفه‌ي‌ هشتم‌ موجوداتي‌ كه‌ به‌ سبب‌ علم‌ و تكنولوژي‌، بسيار پيشرفته‌ شده‌ بودند، قادرند تاآرزوها و خواسته‌هاي‌ غيرممكن‌ را به‌ واقعيت‌ بدل‌ سازند; و در حقيقت‌ آن‌ها را بيافرينند. كافي‌ است‌ كه‌ اطلاعات‌ و داده‌هايي‌ موجودباشند. معجزه‌اي‌ كه‌ از دور سو سو مي‌زند
اما اذعان‌ به‌ اين‌ كه‌، آن‌ مادري‌ كه‌ براي‌ كودك‌ واقعيت‌ خواهند بخشيد، تنها يك‌ روز خواهد بود، تأكيد به‌ آن‌ دارد كه‌ همواره‌ دانش‌ و تكنولوژي‌ از محدوديت‌هايي‌ برخوردارند و با آن‌ كه‌ افق‌هاي‌ توانايي‌هاي‌ ما را آن‌ قدر شكل‌ مي‌بخشند كه‌ حتي‌ در تصور و تخيل‌ كنوني‌ما نگنجد، ولي‌ باز از محدوديت‌هايي‌ برخوردارند و همواره‌ شكافي‌ بين‌ آرزوها و توانايي‌هاي‌ ما هست‌; چرا كه‌ توانايي‌ و محدوديت‌ دوسوي‌ يك‌ واقعيت‌اند

مكاشفه‌ نهم‌
علامت‌ و نشاني‌ ديدم‌ همچون‌ پاپيون‌، اما به‌ من‌ گفتند شكل‌ آن‌ مهم‌ نيست‌، معناي‌ آن‌ را درياب‌ كه‌ بي‌نهايت‌ است‌. پرسيدم‌ از چه‌ سخن‌مي‌گوييد؟ گفتند از زندگي‌، از گزينش‌ها، از زمان‌، از احتمالات
...‌
پس‌ آن‌ رمزواره‌ تماماً هويدا شد

او گفت‌ اول‌ منم‌، آخر شما هستيد!؟

كشف‌ معناي‌ نهم‌
اما آيا مكاشفات‌ و همه‌ي‌ راه‌ها و نتايج‌شان‌، مسير محتوم‌ بشريت‌اند؟! برخلاف‌ پندار بسياري‌، مكاشفات‌ مسير قطعي‌ و جزمي‌ بشر را نمي‌نمايانند، بلكه‌ آن‌ها مسيرهاي‌ محتمل‌ را روشن‌ مي‌سازند و انسان‌ها با اختيار و با گزينش‌هايشان‌ هستند كه‌ يك‌ يا تعدادي‌ از آن‌ها رابه‌ واقعيت‌ بدل‌ مي‌سازند. اين‌ يكي‌ از اساسي‌ترين‌ اصل‌ها در معرفت‌شناسي‌ مكاشفات‌ است‌ كه‌ تا پيش‌ از مكاشفات‌ اي‌ ناشناخته‌ مانده‌ بود

مكاشفه‌ پاياني‌
در انتظار مكاشفه‌ي‌ دهم‌ نشستم‌، ولي‌ آن‌ پديدار نشد! اما اين‌ ممكن‌ نبود; مكاشفات‌ هنوز كامل‌ نشده‌ بودند. مكاشفه‌هاي‌ هشتم‌ و نهم‌ بي‌نظير بودند، اما با وجود اين‌، تمامي‌ نيازهاي‌ انسان‌ را ارضاء نمي‌ساختند و هنوز هويت‌ انسان‌ را تكميل‌ نمي‌كردند و معناي‌ موجوديت‌ انسان‌ را در هستي‌ كامل‌ نمي‌ساختند!؟
ناگهان‌ فكري‌ به‌ ذهنم‌ خطور كرد. واي‌ خداي‌ من‌; نه‌ مكاشفه‌ي‌ دهم‌، بل‌ مكاشفه‌ي‌ پاياني‌، پيش‌ روي‌ من‌ بود و من‌ تمام‌ مدت‌ از آن‌ غافل‌ بودم‌!؟ تمامي‌ هستي‌ پيش‌ روي‌ انظار من‌، مكاشفه‌ي‌ پاياني‌ بودند، با همه‌ي‌ توهمات‌، تخيلات‌، افسانه‌ها، واقعيات‌، دروغ‌ها، حقايق‌ ومهم‌تر از همه‌، تأويل‌هايش‌; كتيبه‌اي‌ به‌ آن‌ ژرفي‌ و گستردگي‌. من‌ همه‌ي‌ آن‌ها را از سر گذراندم‌ تا به‌ مكاشفه‌ي‌ پاياني‌ و اساسي‌تر از آن‌، كشف‌ رمز پاياني‌ پي‌ بردم‌

كشف‌ معناي‌ پاياني‌
مكاشفه‌ي‌ پاياني‌ چيز ديگري‌ مي‌گويد. آن‌ تأويلي‌ را مي‌آفريند كه‌ به‌ همه‌ي‌ مكاشفه‌ها رنگ‌ و معنايي‌ ديگر مي‌بخشد. مكاشفه‌ي‌ پاياني‌ اعتراف‌ مي‌كند، كه‌ پيش‌گويي‌ها و آينده‌نگري‌هاي‌ آن‌، قادر به‌ نشان‌ دادن‌ راه‌ به‌ انسان‌ها نيست‌!؟ مكاشفه‌ها، راه‌هاي‌ حل‌ مسائل‌ انساني‌ و نيل‌ به‌ كمال‌ را به‌ انسان‌ نشان‌ نمي‌دهند، بلكه‌ اين‌ معنويت‌ است‌ كه‌ قادر به‌ خلق‌ (نه‌ كشف‌) آن‌ است‌!؟ مكاشفه‌ها تنها پاسخ‌هاي‌ درست‌ معنويت‌ را تأييد مي‌كنند. آن‌ها همچون‌ كليد واژه‌هايي‌ هستند كه‌ در ميان‌ آفرينش‌هاي‌ انساني‌، بر صحت‌ آن‌ بخشي‌ كه‌ معنوي‌ است‌ صحه‌ مي‌گذارند. از اين‌ روي‌، برخلاف‌ تصور بسياري‌ از رهروان‌، راه‌ دريافت‌ حقيقت‌ معنوي‌، راهي‌ انساني‌ و زميني‌ است‌، اگر چه‌ پاسخ‌هاي‌ آن ‌مطابق‌ با كليد واژه‌هاي‌ پيش‌گويي‌هاي‌ آسماني‌ مكاشفات‌ است‌. همان‌ طور كه‌ با مطالعه‌ي‌ صرف‌ كليدها و پاسخ‌هاي‌ نهايي‌ يك‌ آزمون‌، نمي‌توان‌ به‌ راه‌حل‌ها و پاسخ‌هاي‌ مسائل‌ و پرسش‌هاي‌ ديگر پي‌ برد، با مكاشفه‌هاي‌ موجود نيز نمي‌توان‌ به‌ راه‌حل‌ها و پاسخ‌هاي‌ ساير مكاشفات‌ رسيد، تنها از طريق‌ آفرينش‌ معنوي‌ است‌ كه‌ مي‌توان‌ به‌ راه‌حل‌ها دست‌ يافت‌; راه‌حل‌هايي‌ كه‌ به‌ پاسخ‌هايي‌ منتهي‌ مي‌شوند كه‌ چرايي‌ و چگونگي‌ مسائل‌ و پرسش‌ها را بيان‌ كنند
اما بايد دانست‌ كه‌ مكاشفات‌ خالي‌ از اشكال‌ نيست‌; چرا كه‌ آن‌ در غبار زمان‌ به‌ افسانه‌ و خرافه‌ آلوده‌ مي‌شود و تنها آفرينش‌ مداوم‌ معنوي‌ است‌ كه‌ آن‌ را پالوده‌ مي‌سازد

0 Comments:

Post a Comment

<< Home